دلنوشته ای زیبا از بانوی هنرمند شمیم کولیوند
https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir دورترین عاشقانهی قلبم، زیباترین ترانهی شبانه، نوازش دستان مردانه روی موهای لطیفِ یک دختر، بانیِ لرزش دلم... به یاد داری هوای آفتابیِ لبخند چند بار طوفان دلم را خموش گردانید؟ فریادهایم را در دهان به افسار کشید و گرهی میان ابروهایم را نوازش کرد؟ میان نسخههای دست نویست چند قلب لرزهی بیحدّت برایم تجویز کردهای؟ شبهایی که میان سرزمین آغوشت پناهنده میشدم، چشمان تو تنها صلاح من برای دفاع از صداهای ناجوانمردانهی اطرافمان بود. روزهایی که در تپش قلب سبز فامت از ژرف وجودم دمی میگرفتم، امنیت شانههای تو زیر سرم بر روزهای آرام گواه میدادند. شعر نمیخواندی؛ ولی...