دلنوشته ای زیبا از بانوی هنرمند شمیم کولیوند
دورترین عاشقانهی قلبم، زیباترین ترانهی شبانه، نوازش دستان مردانه روی موهای لطیفِ یک دختر، بانیِ لرزش دلم… به یاد داری هوای آفتابیِ لبخند چند بار طوفان دلم را خموش گردانید؟ فریادهایم را در دهان به افسار کشید و گرهی میان ابروهایم را نوازش کرد؟
میان نسخههای دست نویست چند قلب لرزهی بیحدّت برایم تجویز کردهای؟
شبهایی که میان سرزمین آغوشت پناهنده میشدم، چشمان تو تنها صلاح من برای دفاع از صداهای ناجوانمردانهی اطرافمان بود. روزهایی که در تپش قلب سبز فامت از ژرف وجودم دمی میگرفتم، امنیت شانههای تو زیر سرم بر روزهای آرام گواه میدادند.
شعر نمیخواندی؛ ولی آوین نثرهای زبانت غزل بودند. دکلمه نمیگفتی؛ ولی لحن صدایت به مانندِ آب روان آرام بود.
صدایم که میکردی،آخ از آن لحظه… برایم تمامی نداشت!
«من عاشقِ لحظاتی هستم که حتی با کلمات در نامههایت نوازشم میکنی. این کارِ تو گرمم میکند»
گویی چخوف نیز حال مرا میفهمید. به راستی تو کدام بشارت پنهان و حق و نور خدایی؟ بگو، از آن خدا حرف به میان بیاور که من اهل عبادتِ خالق این آبشار زندگی هستم.
خدای کوچک من، پرستش تو چنان بوی نم باران در بامداد و گرگ و میش هواست. همینقدر زیبا و روان دوستت دارم.
شمیم کولیوند
عصیانگر
❤️
انتشارات بین المللی حوزه مشق
چاپ انواع کتاب
با مدیریت دکتر فردین احمدی
۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹
۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶