اثری از بانوی هنرمند محیا آزموده _انتشارات حوزه مشق
"منِ او " انگار تماماً پوچ شده بودم فقط یاد گرفته بودم آن بیرون به مردمی که حالم از تک تکشان بهم میخورد لبخندی از سر اجبار تحویل دهم آن هم بخاطر اینکه تمام مدت مرا بدون لبخند کسی ندیده بود دوست نداشتم کسی بفهمد چه بر من میگذرد ولی امان از اوقاتی که در خودم بودم کسی هم اگر می آمد و قصد داشت خلوتم را بهم بزند سریعا بساط رفتنش را مهیا میکردم انگار غرق شده باشم و هیچ غواصی نتواند مرا نجات دهد در غمی به وسعت دریا غرق بودم.. اما در همین اوساط کسی آمد که...