داستانی از بانوی هنرمند مریم فرزین
https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir غریبه آشنا بوی گل های محمدی حیاط رو پر کرده بود، تابستان بود حیاط خانه ما بسیار بزرگ بود و در وسطش یک حوض داشت. که روی اونها همیشه چندتا گلدون شمعدونی به چشم میخورد. دورتادور حیاط اتاقهایی بود که پدرم آنها را به مستأجرین میداد و از این راه کمک درآمدی برای خانه کسب میکرد.پدرم مغازه گل فروشی اجاره کرده بود، و من با دو خواهر و سه برادر در دو اتاق از اتاقهای کنار هم در گوشه ای از حیاط زندگی میکردیم. یک اتاق کوچک در گوشه دیگر حیاط مخصوص مجردین بود گاهی یک مجرد دختر و...