اثری از بانوی هنرمند سمیرا کوشش_نشر حوزه مشق
*باغهای نجارها* اواسط دههی شصت بود؛ سالهایی که دوران شیرین کودکیمان به صدای آژیرِ وضعیت قرمز و بوی دود آمیخته شده بود و حس ترس از انفجار پیاپی موشک، کمبودها و اضطرابهای حاصل از جنگ، همراه همیشگیمان بود. منزل "آقای کوشا" روبروی خانهی پدرم بود؛ در همان کوچهی پهنی که درختان چنار دو طرفش، با شاخههای در هم تنیده، اجازهی پا گذاشتن نور خورشید به کف کوچه را نمیدادند. آقای کوشا سه دختر داشت. دختر دومش "سیمین" آن روزها دوازده یا شاید هم سیزده ساله بود و من پسری پانزده، شانزده ساله. هنگام غروب؛ آن کوچه به یک صحنهی نمایش...