اثری از بانوی هنرمند شکوفه رضایی دولت آبادی _نشر حوزه مشق
زخم تیغش بر رگ ایمان من جا مانده است بسکه محکم زد دهان حیرتم وا مانده است آدمی را از شمار دشمنش باید شناخت پشت پا از دوست هرکس خورده تنها مانده است او که با من از خودم هم مهربان تربود رفت علتش اما بشکل یک معما مانده است رد پای بیقرار آبی چشمان اوست هرکجا در شعرهایم اسم دریا مانده است ادعا میکرد عشق لیلی و مجنون بهم مثل ما بوده که بر روی زبان ها مانده است تازگی ها از کنارم رد شد و حتی ندید نعش قلبم را که زیر دست و پا جا مانده است...