پایتخت شعر ایران

index.png
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند شمیم کولیوند_انتشارات حوزه مشق

وقتی یک مرد عاشق میشه، قلبش ربوده شده و دیگه برای خودش نیست و اون نبض‌ها در گرویِ نگاه و علاقه‌ی یک زن می‌تپه. مرد می‌تونه با دیدن چشم‌های درنده‌ی یک زن، موج گیسوهای شهلا و خنده‌ی دلربای اون عاشق بشه و دل ببنده. اون می‌تونه راحت‌تر از زن رفتن یارش رو فراموش کنه و دوباره آرامش پیدا کنه؛ ولی زن با جنس مکملش در عشق و آوین شباهتی نداره. اون توی یک نگاه دل نمی‌بنده و با یک قربون صدقه و نوازش عاشق نمیشه. زیباترین زن‌ها رو دیدیم عاشق مردی شدن که باورش برای همه سخته. یک زن قلبش...
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند شمیم کولیوند _انتشارات حوزه مشق

دیشب، به محض این‌که پلک روی هم نهادم، صحرا را در خواب دیدم. او دیگر صحرا نبود، ویرانه بود... دخترکی جوان با شبِ آشفته و پریشانی که روی شانه‌ی سفیدش ریخته بود، میان آن خرابه می‌دوید و نفس‌نفس می‌زد. با پایش اجسادِ رنگ پریده را کنار می‌زد و فغان کنان، چمن‌های سیاه را زیر پای می‌گذاشت؛ گویی این مردم غمباد کرده و از کثرت خنده‌ جان پَر دادند. دخترک آرام و قرار نداشت، بسان آهویی که در دام شکارچی افتد، چنگ به زمین می‌کشید و همانندِ نیمه شب، نمی‌توانست زوزه‌ی گرگ‌های درونش را نشنیده بگیرد. ازمرگ اینان خوشحال بود؛ لیکن...
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند شمیم کولیوند_انتشارات حوزه مشق

تمنای دیدنِ او رعشه به جانش انداخته بود. از درب آهنی که گذشت، فرصتِ غافلگیر کردنش را از دست داد و با سکنا یافتن در آغوش پسر، قلب دیگر فرمان نداد. این اولین بار بود که دستان پسری روی موها و شانه‌هایش ساکن می‌شد. نخستین تجربه‌اش از باهم بودن به بار آورده شد. پسرک دست او را محکم گرفت و به دنبال خود کشاند. تمامش زیر سرِ پاییز بود؛ وگرنه آن دختر که این‌قدر سرمایی و لرزان نبودم! گرمای تنش، دستان مردانه و صدای گوش نوازش لبخند به لب‌های دخترِ یلدایی می‌نشاند. تنها خودشان می‌دانستند که در این دو سال،...
قلم شما

دلنوشته ای زیبا از بانوی هنرمند شمیم کولیوند

https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir دورترین عاشقانه‌ی قلبم، زیباترین ترانه‌ی شبانه، نوازش دستان مردانه روی موهای لطیفِ یک دختر، بانیِ لرزش دلم... به یاد داری هوای آفتابیِ لبخند چند بار طوفان دلم را خموش گردانید؟ فریادهایم را در دهان به افسار کشید و گره‌ی میان ابروهایم را نوازش کرد؟ میان نسخه‌های دست نویست چند قلب لرزه‌ی بی‌حدّت برایم تجویز کرده‌ای؟ شب‌هایی که میان سرزمین آغوشت پناهنده می‌شدم، چشمان تو تنها صلاح من برای دفاع از صداهای ناجوانمردانه‌ی اطرافمان بود. روزهایی که در تپش قلب سبز فامت از ژرف وجودم دمی می‌گرفتم، امنیت شانه‌های تو زیر سرم بر روزهای آرام گواه می‌دادند. شعر نمی‌خواندی؛ ولی...