دسته‌بندی نشده

اثری از شمیم کولیوند از نویسندگان انتشارات حوزه مشق

دکتر... چرا هیچ‌کس نمی‌فهمه؟ بابا به پیر به پیغمبر خودم دیدمش. همون شب، قبل از این‌که اون پرستاره بیاد آمپول خواب‌آورو بهم بزنه از لای پنجره دیدمش. مثل همون سال‌ها مه با همون چادر سفید و رژ قرمز، روزنامه‌ی پنجره‌ رو کنار می‌زد تا من رو ببینه، دقیقا با همون چادر و لبخند پشت پنجره بود. نه اون جرات جلو اومدن داره، نه من؛ فقط برای دیدن هم‌دیگه از لا لوهای در سر درمیاریم. هِی میگن تو مریضی، حالت بده، زن و بچه‌ نداری تا منتظرت بمونن... مگه همه چی زن و بچه‌ست؟ نمیشه آدم دختر همسایه‌شون رو بخواد و...
قلم شما

اثری از شمیم کولیوند از نویسندگان انتشارات حوزه مشق

برای آزادی می‌خواست از هرچه قفس که جهان به خود دیده، بگریزد. برای تاختن روی اسبِ اقبال، آن‌قدر تند می‌دوید که خاک، حیران به دور خود می‌چرخید و به زمین کوفته می‌شد. روزها، ماه‌ها، سال‌ها با این تفکر در پی رهایی، با سرعت گام برمی‌داشت و غافل از خارهای مغیلانی که در تن خونینش جای سالم نگذاشته‌اند. هرچه می‌دوید به هیچ نمی‌رسید. سال‌ها گذشت؛ گوشه‌ای نشست و دستی به پاهای سرخ از خونش کشید. آری... این‌جا دقیقا «هیچ» است. جایی که آدمی درمی‌یابد رهایی در زیستن، یعنی سگالت در بند کسی یا چیزی نباشد. وقتی سرِ عقاید باطل را از...
قلم شما

اثری از شمیم کولیوند از نویسندگان انتشارات حوزه مشق

ماجرا برمی‌گردد به همان روزی که دو قلوهای آبنباتی‌اش به مردمک‌های لرزان چشمانم گره خورد. عابری بود برای خیابان؛ عزرائیلی برای نفس‌های منظم من! همان لحظه چیزی بیخ گلویم را چسبید و ضربان قلبم به طرز عجیبی بالا رفت. آن روز نمی‌دانستم مشکل کجاست. گفتم شاید سرما خورده‌ام یا... یا شاید هم از زیبایی او به وجد آمدم، نمی‌دانستم. امروز وقتی از جلوی دکان حاج محمود گذشتم، دوباره همان حس سرماخوردگی به سراغم آمد. همان‌جا فهمیدم که این نمی‌تواند سرماخوردگی باشد، چیزی فراتر از این حرف‌هاست. جالب این است که از غرق شدن در شبِ نگاهش وحشت‌دارم، هیچ‌وقت نمی‌توانم به...
قلم شما

اثری از شمیم کولیوند از نویسندگان انتشارات حوزه مشق

همان‌جایی که هیچ‌وقت فکرش را هم نمی‌کردی، کنارت ایستاده بودم؛ مبادا زمین خوردنت عاملی بر مصدرِ «تسلیم شدن» باشد. زندگی آن‌قدر به من و تو سخت گرفته که پشت هم ایستادن و دوشادوش گام برداشتن را با نمره‌ی تمامِ دنیایی پاس کردیم و حالا دو زخم خورده‌ایم که از چاکِ چرکینِ دردهای هم‌دیگر تلالو کردیم. به قدری پایِ خاکستر یک‌دیگر نشستیم تا باد تکانمان ندهد که دوباره در آغوش جهان زاده شدیم. من تو را می‌شناسم، نشانیِ تمام دردهایت را دارم؛ حالا باید به دنبال آن بخش از تو بگردم که با روح من آشناست. باید با آن بخش تعامل...
قلم شما

اثری از شمیم کولیوند از نویسندگان انتشارات حوزه مشق

از وقتی خودم رو شناختم، هیچ‌وقت دنبال عشق نگشتم. یادم نمیاد منتظر مردی با اسب سفید بوده باشم، یادم نمیاد برای خوشبختی به آدم دیگه‌ای چنگ زده باشم. همیشه از اعماق وجودم دنبال حال خوبی می‌گشتم که باهاش زیستن رو تجربه کنم نه فقط زنده بودن! نه این‌که دنبال عشق نباشم؛ ولی نه هرعشقی؛ تعشقی که تاب‌آورترم کنه، آوینی که من رو به زندگی وصل کنه... روزی که به غریبه‌ها لبخند زدم، برای بچه‌ها دست تکون دادم، برای همه آرزوهای خوبی کردم و با دیدن آمبولانس دعا کردم، روزی که با هر کار کوچیکی قلبم سبز می‌شد و قشنگ‌تر می‌تپید،...
قلم شما

اثری از شمیم کولیوند از نویسندگان انتشارات حوزه مشق

آدم تازه وقتی سنش بالا بره می‌فهمه چرا باباش به گل قالی خیره می‌شد، با بغضِ توی چشم‌هاش صحبت می‌کرد، زمان از دستش درمی‌رفت و با سیلی صورتش رو سرخ نگه‌می‌داشت. می‌فهمه چرا مامانش پوست پرتقال‌ها رو ریزِریز می‌کرد، صبح تا شب بفکر غذای بچه‌هاش بود، رفته‌رفته موهاش سفید می‌شد و کنج چشم‌هاش چروک می‌شد. می‌فهمه چرا یوقتایی بی‌دلیل وسط خنده و جشن و شادی، اشک آدما درمیاد. آدم از یجایی به بعد می‌فهمه که باید یکی کنارش باشه. یکی باشه که باهاش عاشقی کرد. یکی که بشه باهاش زیر بارون بستنی خورد؛ یکی که باهاش بچگی کرد. متوجه میشه...
قلم شما

اثری از شمیم کولیوند از نویسندگان انتشارات حوزه مشق

- نگفته بود اقیانوس اون‌قدر ترسناکه... نگفته بود کف و ته‌اش لرزه به تن آدم می‌ندازه. انتهای سیاهش قلبم رو مچاله می‌کنه؛ مگه نمی‌گفت عظمت خداست؟ پس چرا این‌قدر وحشت‌ناکه؟! اون که دروغ نمیگه؛ حتما اقیانوس زیبا و خیره کننده‌ست. به سختی پاهامو راضی به پیش‌روی کردم. آب خنکی که لای انگشت‌ پاهام جریان گرفت، باعث یخ زدن خون توی رگ‌هام شد. حسِ وقت‌هاییو داشتم که نگاهم نمی‌کرد. اون موقع هم انگار می‌مُردم؛ ولی نه از بی‌توجه بودنش، از انتهای تاریک قلب و روحش... آخِری که هیچ‌وقت لبخند ازش نچکید. از یجایی به بعد قلبم دیگه نمی‌زد. تا کمر توی...
قلم شما

اثری از شمیم کولیوند از نویسندگان انتشارات حوزه مشق

مشکل اصلا حال بد و سست بودن روحیه و قلب نیست. وقتی به درجه‌ای از «تمنای بی‌حاصل» برسی، تموم اهداف برات راکد میشن و اون زندگی که همیشه درجریانه گندآب میشه. فکرش رو بکن... یکی که تا دیروز با اسم خاصی صدات می‌زد، برات عشق می‌فرستاد، حالش کنار تو خوب می‌شد و ادعا می‌کرد که برات می‌میره، حالا هیچ اثری ازش نیست! اونی که تموم جاده‌های آینده‌ات رو با خیالش پر کردی، الان دیگه معلوم نیست کجاست و چرا جا زده. فراموش کردن این آدم سخت نیست؟ این‌که گرمای دست‌هاش و نوع لبخندش رو از یاد ببری از نظر من...
قلم شما

اثری از شمیم کولیوند از هنرمندان انتشارات حوزه مشق

تو پسری بودی که سخت به این‌جا رسیدی. کم زمین نخوردی؛ ولی من شاهد بودم که زمین‌گیر نشدی. پسری که خسته شدی و توقف نکردی. تو همونی بودی که اگرچه اذیت شدی و شکست خوردی؛ اما خودت رو ترمیم کردی و بهتر از قبل برای اهدافت جنگیدی. تو پسری بودی که از جیب خالی رنج می‌بردی، همه‌ی تلاشت رو کردی تا پول حلال دربیاری و زندگی متعادلی برای خودت بسازی. تو دنبال قوت بودی نه لذت. همونی بودی که بجای پَرِش از رابطه‌ها، چندین سال تنهایی کشید تا خودش رو ببنده و جدا از همسن‌ و سال‌هاش، بموقع به سمت...
قلم شما

اثری از شمیم کولیوند از هنرمندان انتشارات حوزه مشق

عاشق شدن مزه‌ای شبیه به توت‌فرنگیِ خنک توی ظل گرما داره و بویی شبیه به انبه! حسی مثلِ آغوشی امن و اندازه‌ای شبیه به دریا داره. عاشقی درست مثل بارون توی بی‌آبی و خنده توی اوج غمه... اگه رنگ داشت، به رنگِ آسمون بود و اگر شکل داشت، مثلِ چشم‌های عاشقِ مادر بود. این‌همه زیبایی همیشه قشنگ نیست. وقتی توی نوجوونی عاشق میشی، علاوه بر همه‌ی حس‌های خوب و بی‌نظیری که داری، مخرب درون و خورنده‌ی روحت میشه. شیرینه؟ آره خب... هیچ عشقی تلخ نیست تا وقتِ رهایی؛ بعدش تلخی و مزه‌ی مرگش تا آخر عمر باهاته. اگه نوجوونی و...
آیا کتابی در دست نوشتن یا آماده ی چاپ دارید ؟
موضوع کتاب شما چیست ؟
چرا چاپ کتاب در حال حاضر برای شما مهم است؟
کتاب شما حدودا چند صفحه است ؟
برای چاپ کتاب خود چه خدماتی نیاز دارید ؟
برای چاپ کتاب خود حاضرید چه میزان سرمایه گذاری ‌کنید؟
چه زمانی می خواهید چاپ کتاب را آغاز کنید ؟
آیا کتابی در دست نوشتن یا آماده ی چاپ دارید ؟
موضوع کتاب شما چیست ؟
چرا چاپ کتاب در حال حاضر برای شما مهم است؟
کتاب شما حدودا چند صفحه است ؟
برای چاپ کتاب خود چه خدماتی نیاز دارید ؟
برای چاپ کتاب خود حاضرید چه میزان سرمایه گذاری ‌کنید؟
چه زمانی می خواهید چاپ کتاب را آغاز کنید ؟