قلم شما

اثری از شمیم کولیوند از نویسندگان انتشارات حوزه مشق

مشکل اصلا حال بد و سست بودن روحیه و قلب نیست. وقتی به درجه‌ای از «تمنای بی‌حاصل» برسی، تموم اهداف برات راکد میشن و اون زندگی که همیشه درجریانه گندآب میشه. فکرش رو بکن... یکی که تا دیروز با اسم خاصی صدات می‌زد، برات عشق می‌فرستاد، حالش کنار تو خوب می‌شد و ادعا می‌کرد که برات می‌میره، حالا هیچ اثری ازش نیست! اونی که تموم جاده‌های آینده‌ات رو با خیالش پر کردی، الان دیگه معلوم نیست کجاست و چرا جا زده. فراموش کردن این آدم سخت نیست؟ این‌که گرمای دست‌هاش و نوع لبخندش رو از یاد ببری از نظر من...
قلم شما

اثری از شمیم کولیوند از هنرمندان انتشارات حوزه مشق

تو پسری بودی که سخت به این‌جا رسیدی. کم زمین نخوردی؛ ولی من شاهد بودم که زمین‌گیر نشدی. پسری که خسته شدی و توقف نکردی. تو همونی بودی که اگرچه اذیت شدی و شکست خوردی؛ اما خودت رو ترمیم کردی و بهتر از قبل برای اهدافت جنگیدی. تو پسری بودی که از جیب خالی رنج می‌بردی، همه‌ی تلاشت رو کردی تا پول حلال دربیاری و زندگی متعادلی برای خودت بسازی. تو دنبال قوت بودی نه لذت. همونی بودی که بجای پَرِش از رابطه‌ها، چندین سال تنهایی کشید تا خودش رو ببنده و جدا از همسن‌ و سال‌هاش، بموقع به سمت...
قلم شما

اثری از شمیم کولیوند از هنرمندان انتشارات حوزه مشق

عاشق شدن مزه‌ای شبیه به توت‌فرنگیِ خنک توی ظل گرما داره و بویی شبیه به انبه! حسی مثلِ آغوشی امن و اندازه‌ای شبیه به دریا داره. عاشقی درست مثل بارون توی بی‌آبی و خنده توی اوج غمه... اگه رنگ داشت، به رنگِ آسمون بود و اگر شکل داشت، مثلِ چشم‌های عاشقِ مادر بود. این‌همه زیبایی همیشه قشنگ نیست. وقتی توی نوجوونی عاشق میشی، علاوه بر همه‌ی حس‌های خوب و بی‌نظیری که داری، مخرب درون و خورنده‌ی روحت میشه. شیرینه؟ آره خب... هیچ عشقی تلخ نیست تا وقتِ رهایی؛ بعدش تلخی و مزه‌ی مرگش تا آخر عمر باهاته. اگه نوجوونی و...
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند شمیم کولیوند ـ انتشارات حوزه مشق

تو دختری هستی که از دره‌ای به نامِ «ترس»، با نهایت شجاعت گذشتی. دختری که بعد از هرشکست، توی گریه‌هات تصمیمات مهمی گرفتی و ادامه دادی. اونی هستی که اشکات نمِ خاک شدن و قدرت جوونه زدنت رو به همه نشون دادی. زمین خوردی؛ اما به آسمون رسیدی. دختری که تشنه‌ی دیده شدن و توجه نبودی. دختری بودی که می‌دونستی از راه‌های خاصی می‌تونی زودتر به هدفت برسی؛ ولی هر روز دنبال پیشرفت و راه درستی گشتی تا شرافت‌مندانه به هدفات برسی. تو همونی هستی که برات مهم نبود جامعه چی می‌پسنده و اهل رابطه‌های الکی نبودی. با همه خوب...
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند شمیم کولیوند ـ انتشارات حوزه مشق

وقتی توی رابطه‌اید، به محض ناراحتی ول کنید برید. هر مشکلی براتون پیش اومد، بدون دم زدن از اون مشکل، اخلاقتون رو عوض کنید. از هرجا ناراحت بودید سر طرف مقابلتون خالی کنید. طوری رفتار کنید که اگر مشکلی براش پیش اومد، روی شما هیچ حسابی نکنه؛ حتی کنارشم نباشید تا خودش مشکل رو حل کنه... بهش حس بی‌مصرف بودن بدید! یاد گرفتید؟ آفرین... این راه نابودی یک احساس دوطرفه‌ست. بعد از این کارها دیگه وارد رابطه نشید و هیچ آدمی رو مسخره‌ی خودتون نکنید. آدم‌ها بازیچه نیستن رفیق! بدترین حس توی رابطه بی‌مصرف بودنه؛ اگر این حس رو بهش...
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند شمیم کولیوند_انتشارات حوزه مشق

وقتی یک مرد عاشق میشه، قلبش ربوده شده و دیگه برای خودش نیست و اون نبض‌ها در گرویِ نگاه و علاقه‌ی یک زن می‌تپه. مرد می‌تونه با دیدن چشم‌های درنده‌ی یک زن، موج گیسوهای شهلا و خنده‌ی دلربای اون عاشق بشه و دل ببنده. اون می‌تونه راحت‌تر از زن رفتن یارش رو فراموش کنه و دوباره آرامش پیدا کنه؛ ولی زن با جنس مکملش در عشق و آوین شباهتی نداره. اون توی یک نگاه دل نمی‌بنده و با یک قربون صدقه و نوازش عاشق نمیشه. زیباترین زن‌ها رو دیدیم عاشق مردی شدن که باورش برای همه سخته. یک زن قلبش...
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند شمیم کولیوند _انتشارات حوزه مشق

دیشب، به محض این‌که پلک روی هم نهادم، صحرا را در خواب دیدم. او دیگر صحرا نبود، ویرانه بود... دخترکی جوان با شبِ آشفته و پریشانی که روی شانه‌ی سفیدش ریخته بود، میان آن خرابه می‌دوید و نفس‌نفس می‌زد. با پایش اجسادِ رنگ پریده را کنار می‌زد و فغان کنان، چمن‌های سیاه را زیر پای می‌گذاشت؛ گویی این مردم غمباد کرده و از کثرت خنده‌ جان پَر دادند. دخترک آرام و قرار نداشت، بسان آهویی که در دام شکارچی افتد، چنگ به زمین می‌کشید و همانندِ نیمه شب، نمی‌توانست زوزه‌ی گرگ‌های درونش را نشنیده بگیرد. ازمرگ اینان خوشحال بود؛ لیکن...
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند شمیم کولیوند_انتشارات حوزه مشق

تمنای دیدنِ او رعشه به جانش انداخته بود. از درب آهنی که گذشت، فرصتِ غافلگیر کردنش را از دست داد و با سکنا یافتن در آغوش پسر، قلب دیگر فرمان نداد. این اولین بار بود که دستان پسری روی موها و شانه‌هایش ساکن می‌شد. نخستین تجربه‌اش از باهم بودن به بار آورده شد. پسرک دست او را محکم گرفت و به دنبال خود کشاند. تمامش زیر سرِ پاییز بود؛ وگرنه آن دختر که این‌قدر سرمایی و لرزان نبودم! گرمای تنش، دستان مردانه و صدای گوش نوازش لبخند به لب‌های دخترِ یلدایی می‌نشاند. تنها خودشان می‌دانستند که در این دو سال،...
قلم شما

دلنوشته ای زیبا از بانوی هنرمند شمیم کولیوند

https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir دورترین عاشقانه‌ی قلبم، زیباترین ترانه‌ی شبانه، نوازش دستان مردانه روی موهای لطیفِ یک دختر، بانیِ لرزش دلم... به یاد داری هوای آفتابیِ لبخند چند بار طوفان دلم را خموش گردانید؟ فریادهایم را در دهان به افسار کشید و گره‌ی میان ابروهایم را نوازش کرد؟ میان نسخه‌های دست نویست چند قلب لرزه‌ی بی‌حدّت برایم تجویز کرده‌ای؟ شب‌هایی که میان سرزمین آغوشت پناهنده می‌شدم، چشمان تو تنها صلاح من برای دفاع از صداهای ناجوانمردانه‌ی اطرافمان بود. روزهایی که در تپش قلب سبز فامت از ژرف وجودم دمی می‌گرفتم، امنیت شانه‌های تو زیر سرم بر روزهای آرام گواه می‌دادند. شعر نمی‌خواندی؛ ولی...