پایتخت شعر ایران

index.png
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند فریده چابک_انتشارات حوزه مشق

در خیال غزل:

راننده ی تاکسی بلند گفت:
«تجریش یه نفر.»
سریع در تاکسی را باز کردم و سوار شدم. حال و هوای شهر فرق کرده بود. سبزه‌های زیبا، ماهی‌های قرمز، بساط چغاله بادام و قدم‌به‌قدم گلدان‌های بنفشه، سینره، گل‌های شب‌بو و پامچال ‌در سطح شهر دیده می‌شد.
سرم را به صندلی تکیه دادم و چشمانم را بستم .شاید بازارگردی بتواند حال دلم را خوب کند. روزهای پایانی اسفند را دوست داشتم و حالم با دیدن شور زندگی بهتر می‌شد. تا تجریش ترافیک سنگینی بود. رادیوی تاکسی روشن بود و گوینده داشت اشعارحافظ را با صدایی، هم‌چون پرنده‌ی سهره‌ در روی درخت نارنج حافظیه، دکلمه می‌کرد. با شنیدن اشعارحافظ غرق افکارم شدم:
/ با زمزمه‌ی ابیات، دورحیاط حافظیه چرخی زدم .روی پله‌هایش کنار گلدانهای رز و شمعدانی نشستم و عطر درختان نارنج دور مزارحافظ را استشمام کردم. بعد دردل بازار رفتم. میان رنگ‌های قلمکاری و سفال‌های آبی‌رنگ بازار وکیل پرسه‌ای زدم. گلیم‌ها، سفال‌ها و صنایع‌دستی را تماشا کردم و یک گلیم خوشرنگ سرخابی و صورتی خریدم. کمی بعد به سر خیابان زندوکیل رسیدم. از آب‌میوه‌ فروشی معروف یک لیوان آب‌انار خریدم و همان‌جا روی صندلی مغازه نشستم و خوردم. دستم کمی‌ نوچ شد و در روشویی مغازه دست‌هایم را آب کشیدم. تا خواستم از مغازه بیرون بروم فروشنده گفت:
«خانم گلیمتون رو روی میزجا گذاشتین.»
حواس نداشتم که…به فکرچند روز پیش بودم که فال حافظی خریده بودم. تعبیرش در نظرم خوب نیامده بود و بی‌جهت آن را به نتیجه‌ی آزمایش خونم ربط می‌دادم. درون ذهنم، دیابت، بحث دیروز من با همسرم‌، ارتباطش با فال حافظ و دلخور بودن خودم در هم آمیخته شد. به خودم امیدواری دادم که حافظ خیلی مهربان است و همه‌ی ابیاتش به گل و بلبل و بهار وامید ختم می‌شود. اصلا مگر می‌شود بدون امید زندگی کرد. سرراهم یک‌سر به باغ‌ارم زدم. عمارت زیبایش را دور زدم و کمی پیاده‌روی کردم. بالای پله‌ها و آب‌نمای آن ایستادم و رد آب را پله‌پله تماشا کردم.چقدر این صدای شرشر آب را دوست داشتم./
صدای ترمز ماشین مرا به جلو پرتاب کرد. راننده گفت:
«رسیدیم. میدون تجریش.بازار قائم.»
وارد بازار تجریش که شدم با سروصدای بازار، غرق نور و رنگ و شور زندگی شدم. انواع واقسام میوه‌های تزئین شده و بسته‌بندی‌های میوه‌ی زیبا، انار، چغاله بادام، سیب سرخ، خرمالو، کدو‌حلوایی، ازگیل، آناناس و لبو مرا سرذوق و شوق آورد. آن طرف‌تر انواع سبزه های زیبا، تخم‌مرغ‌های رنگی و ماهی‌های قرمز در تنگ‌های بلوری بودند. کاسه های سفالی آبی‌رنگ، آن قدر زیبا و دوست داشتنی بودند که یک‌دست برای هفت‌سین خریدم. همان‌طور‌که به رنگ سرخ انارهای بازارتجریش خیره شده بودم، موبایلم زنگ خورد. همسرم بود. یادم رفت که از دیروز با من قهر کرده بود. با عجله وسط بازار تجریش جواب دادم:
«بله،جانم.»
او کمی مکث کردو گفت:
«هیچی….خواستم بگم بیام دنبالت بریم یه آب‌انار بخوریم؟»
دیگر نشنیدم چه گفت. فقط صدای پرنده‌ی سهره‌ که روی درخت نارنج آواز می‌خواند به گوشم می‌رسید. چشمم روی انارها خیره مانده‌بود.

#فریده_چابک

 

💎💎💎💎💎💎

پیتزا:
/صبح که از رختخواب بلند شدم بوی خوبی به مشامم رسید. به آشپزخانه که رفتم، دیدم مادرم یک پیتزای بزرگ را درون فر گذاشته تا بپزد. این بوی خوش برای پیتزا بود. مادر گفت:
«صبح به‌خیر پسرم. امروز ناهار خوشمزه داریم.»
از خوشحالی به بالا پریدم و سریع رفتم، دست و رویم را شستم و بعد آمدم تا صبحانه‌ی مفصلی که مادرم روی میز چیده بود را بخورم. واای چه‌خبر بود! انواع مربا، پنیر، خامه، شیر، آب پرتقال، عدسی، کره‌ی بادام زمینی و نان تست. یک کمی که خوردم سیر شدم.
مادر گفت:
«حالا برو اتاقت تا با اسباب‌بازی‌هات بازی کنی.»
سریع به سمت اتاقم رفتم. آدم‌آهنی و ماشین بزرگ برقی‌ام را روشن کردم. بعد روی میز تحریر نشستم و با تبلتم گیم‌بازی کردم. ماشین سیاه من یکی پس‌از دیگری از ماشین‌های دیگر سبقت گرفت و جلو زد. چندباری به کوه و به جدول جاده برخورد کردم ولی بالاخره به مقصد رسیدم و برنده شدم. مادرم اسم مرا هر روز عصر در یک کلاس آموزشی نوشته ولی من اصلا حوصله‌ی این کلاس‌ها را ندارم. آن هم هرروز تابستان. دوست دارم فقط روی کاناپه‌ی کرم و قهوه‌ای رنگ هال‌مان دراز بکشم و پفک و چیپس بخورم. بازی‌های رایانه‌ای انجام بدهم یا کنترل تلویزیون را مدام عوض کنم و با فلش در تلویزیون کارتون و فیلم تماشا کنم. دیگر خسته شدم. قلم‌موها و رنگ روغنم را برداشتم و روی بوم نقاشی یک نقاشی منظره کشیدم، اما خیلی زود حوصله‌ام سر رفت. رفتم روی تختم دراز کشیدم و با خودم فکر می‌کردم که امروز عصر به کلاس آموزشی نروم. و کم‌کم خوابم برد./
بلند که شدم. چشم‌هایم را مالیدم. خبری از پرده‌های زیبا و تخت و کمد و اسباب‌بازی‌هایم نبود. دنبال تبلتم گشتم اما اثری از آن و میز تحریرم هم نبود. از جا بلند شدم. احساس گرسنگی شدیدی می‌کردم. به سمت آشپزخانه رفتم تا پیتزای مادرم را بخورم. دیوارهای هال کوچک شده‌بود. از مبل‌های کرم و قهوه‌ای و میز و صندلی‌های ناهار‌خوری هم خبری نبود. مادر دستی به کمرش گرفت و گفت:
«بیدارشدی‌ پسرم؟ دست و روت رو بشور. بیا که ناهار برات ماست و خیار و نعناع درست کردم که خیلی دوست داری با تخم مرغ آب‌پز خیلی خوشمزه میشه.»
مادرم سفره را به دستم داد تا بروم روی زمین پهن کنم. بعد مثل همیشه مهربان و خندان کنارمن آمد و دستش را به سرم کشید و من را بوسید و ناهار را درون سفره گذاشت.
ماست و خیار و نعناع و تخم مرغ آب‌پز  مادر خیلی خوشمزه بود. سرسفره دستی به صورت مادرم کشیدم. آه! دست‌هایم صورت گرم او را لمس کرد. خداراشکر که مادرم هنوز واقعی بود.

#فریده_چابک

 

❤️❤️

روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق

Home

چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب  تبدیل رساله دکتری به کتاب  مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و اکسپت مقاله  انجام طراحی جلد و صفحه آرایی در بالاترین کیفیت  ویراستاری حرفه ای کتاب

همین الان به کارشناسان حوزه مشق پیام بدهید.

۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶

۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹

تصویر نویسنده
فردین احمدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *