قلم شما

اثری از بانوی هنرمند کیاندخت سلطانی _انتشارات حوزه مشق

یارب سلام ان‌شب گرم ۰۰۰ در چله تابستان۰۰۰ در سر فصل کتاب زندگی نگاشتیم‌۰۰۰!! ز روح قدسیت به کالبد بی جانم دمیدی‌ در قنات قلب تپنده‌ام عشق را شعله‌ور ساختی۰۰۰!! در اوج شراب ‌‌در تن داغ بهشت حس ناب عطر سیب۰۰‌ از خانه خویش راندیم!!! آواره چون بادهای مسافر۰۰۰ از جبری خود نا خواسته رجعتم دادی به این خاکدان غریب!! به وقت وداع گفتمت: یا رب ؟ من کی‌ام ؟؟؟ گفتی:تکه‌ای از جان من!! گفتمت :یارب روا نباشد با جان چنین کنند که تو میکنی؟؟؟ گفتی:که جانا آدم فرستمت‌ که انسان به آغوشم باز گردی! سر به آستانت خم کردم...
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند کیاندخت سلطانی _نشر حوزه مشق

زندگی زندگی انشایی است،بنگارخط‌به‌خطش‌تو به‌عشق۰۰۰۰زندگی‌می‌چرخد گاه‌با‌گریه‌وگاه‌با لبخند۰۰۰۰هنراست‌گربتوانی گریه‌را‌با‌گل‌خنده بزنی‌تو‌پیوند!!! زندگی یافتن روزنه در تاریکی است۰۰۰۰!! زندگی یعنی عشق!! زندگی ظرف تهی است۰۰۰ اگر از عشق نباشد لبریز!؟ یعنی سرگردانی!!! یعنی بی حاصلی وپوچی ویک ویرانی!! زندگی قصه پر تکراریست۰۰۰۰ قصه دیو و پری۰۰۰ قصه شیشه وسنگ۰۰۰ قصه شهر قشنگ۰۰۰ قصه ماتم وجنگ۰۰۰ قصه شاه وگدا ۰۰۰ قصه ظلمت ونور۰۰۰ نوبت بازی توست!!! آخرین فرصت صلح صلح با خشم درون عشق عصیانگر توست!!!! گوش کن! میشنوی؟؟ آدم اینجا تنهاست! که زمین دلتنگ است۰۰! که اگر عشق نبود؟! آدم از روز ازل۰۰۰ در همان باغ عدم۰۰۰! بوسه بر سیب نمیزد! #کیاندخت_قلم  ...
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند کیاندخت سلطانی _نشر حوزه مشق

فصل نقاب‌ها می‌سراید آفاق که جهان تاریک است! من برای تو۰۰۰ برای ما۰۰۰ برای آن جنین ندیده روی دنیا۰۰۰ برای حال تب دار وطن! پریشان‌تر از آنم که تو می‌پنداری! سخت است زیستن در جهانی که با ان موافق نیستم ۰ تاریخ از کنترل خارج شده،هیچ ثبت افتخار آمیزی ازاین مقطع برای آیندگان ندارد به جز جنگ ،فریب ،درد،غم ودروغ ونقااااب! همچو مرگ است زیستن در این سرای فریب اعتماد کجاست؟؟ پشت نقاب فریب! جولان میدهد هوس۰۰۰ روی شاخه‌های سیب! رونق بازار دلقک است! انزوای عالم وادیب۰۰۰! جاماندگانیم همه در فصل آفتاب منجمد ! فروکاهیده‌ایم به سایه‌های دروغ خود گفته...
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند کیاندخت سلطانی _نشر حوزه مشق

عشق سنگی   آسمان خسته از سکوتی سنگین که راه گلویش را بسته ۰۰۰بغضی ترک خورده پاره می‌کند دامن خاکستری عروس غمگین آسمان را! برگهای زرد سپیدار پیاده رو در اوج صلابت وزیبایی در آغوش باران رقص سقوط می‌کند ۰ دلم می‌خواهد پا به پای آسمان ببارم تا سبک شوم۰ چه بر سر قلبم۰۰۰چشمانم امده؟؟که اینگونه نسبت به جهان اطرافم سنگ شده‌ام؟ چرا چشمه قلبم خشکیده؟ چرا چشمانم نمیبارد؟ چرا دستهایم یخ زده؟ چرا طپش قلبم را حس نمیکنم؟ این من سنگی در آینه کیست؟؟ چرا نمی‌شناسمش؟ چقدر شبیه من است۰۰۰!!! آن من مهربان کو؟؟ ای من از من رنجیده...
قلم شما

اثری خواندنی از بانوی هنرمند کیاندخت سلطانی

https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir ثانیه های دلتنکی   انگشتان مسیحا… چنگ می‌نوازد… به گیس گندم زار زنی …در آن سوی رویای خیس که هم‌هست وهم نیست!   می‌دوزد به آغوش شب بی شمع نقاب لبخند را…بر ثانیه‌های پر تکرار از دلتنگی   وقطره قطره ذوب می‌شود… در خاطرات پنهان   می‌اویزد بغض شبانه را .. به گوشواره های یاقوت صبح   آرام آرام چکه می‌کند تنهایی..! از دریاچه چشمان زنی که … زمزمه می‌کند آواز مرگ قو را…. واینه چه دلتنگ است در فراق دو چشم زمردی زیبا میشنوی؟؟؟ میبینی؟؟ زنی در وداع با اینه خودکشی کرد!! ❤️ انتشارات بین المللی حوزه مشق...