اثری خواندنی از بانوی هنرمند بهیه پیغمبری _نشر حوزه مشق
قلبم را به سینه دوختم تا نیفتد میان تشتی که در آن رخت می شویند و چهره ام را پشت شمد هایی که آویخته برطناب باد می خورند، پنهان کرده ام تا آفتاب سایه اضطرابم را برصحن حیاط، بزرگ جلوه ندهد. دو کودک کنار حوض بازی می کنند، گذشته و آینده، البته من حال هستم، حال و هوایی که روی خوشی ندارد! خورشید می تابد و طاقت قلب تفت دیده ام را طاق می کند. دل به زلال حوض می سپارم تا شوری ها را بشوید و حال من به اعتدال برسد. در حال می مانم، مرز باریک میان گذشته...