اثری از بانوی هنرمند پروانه منصوری _انتشارات حوزه مشق
ازچشمانش بگویم؟!..... مگرمی شود....؟! که هروقت گفتم.... ماه هوارشد.....وخورشیدپنجه به چهره کشید.... پنجره تب کرد.....و تاکستان بی تاب .... دچارشده ام....به آنها.... از همان روزی که جرٱت نگاه کردنشان را نداشتم..... توراسپیدبسرایم یاغزل.....؟! کجای اشعارم رابگردم که چشمانت نباشد..... خیام می شوم..... ازرنگین کمان بالامیروم..... وابریق به دست.....میرقصم..... کنار کتابی که اسمش رانمی دانم.... سرخ میشوم،زردمیشوم،اصلاآبی آبی میشوم..... توبه من قهوه تعارف میکنی........ ومن .... من.....دیوانه میشوم..... ودرلیله القدرچشمانت......سوره زلزال می خوانم..... رعشه میگیرم.... وتکثیر می شوم.... درمردمکهایی....که مرابه دوئل می خوانند.... نگاهت نمیکنم.....ومی میرم...... پرده راکنارمیزنم.... حیاط پرازگنجشک است.... ومن .....چگونه میتوانم فراموش کنم چشمهایت را........ #یهویی #پروانه_منصوری ...