اثری از هنرمند فرهیخته اصغر رضایی گماری_انتشارات حوزه مشق
"اعتراف " هر روز بهانه دست دلم میدهم تا برای تو بنویسند! انگار فراموش کردهاند من تمام دلخوشی هایم را پیدا کردن ستاره بختم را از آفتاب چشم تو، پیدا کرده ام بگذار یک بار زیر نور این ماه اعتراف کنم هر روز صبح، اگر آفتاب نگاه تو نبود تمام لبخندهای عاشقانه از لبها پر میزدند و دیگر پرواز هیچ پرندهای زیبا نبود... هیچ دریایی قایق نداشت و هیچ چمدانی دلش سفر نمیخواست! و تمام کوچه های شهر بوی کهنگی میدادند و همه فقط به بن بست میخوردند! بگذار این بار بلند اعتراف کنم اگر نگاه تو نبود! لبها در...