اثری از غفور ابراهیمی از هنرمندان انتشارات حوزه مشق
«قلب ها ،سنگ ها» شب نبود روز هم نبود سکوت در سکوت در آمیخته بود فریاد در فریاد هیچ کس هیچ کس را نمی دید خاک بر خاک اضافه می شد خون بر خاک اضافه می شد و استخوان بر خاک اضافه می شد و انسان قبل از مرگ می مُرد و انسان قبل از تولد می مُرد و انسان گناه را با گناه می آمیخت و خدا حرف هایش را گفته بود هیچ کس هیچ کس دیگر را نمی شناخت چشم ،چشم را نمی دید مرگ همه جا بود و از کنار هر آنچه که مرا به...