پایتخت شعر ایران

"روزی به نام من" می‌شنوی؟! صدای نجوای تقویم را می گویم. در کل ایالات تابستان جار می زند ته تغاری تابستان را.. ته تغاری تابستان،قریب پاییز،کوچه پس کوچه های شهریور،پلاک 27 از درختان حوالی شنیده ام که می گویند گویا دخترک از ریشه ما بوده.. به گمانم راست می گویند. چن روز پیش به نقل از تک درخت بید مجنون حوالی، که می گفت: با قلبی که در سینه اش می تپد به راستی که متعلق به جایی سبز،دور از هیاهوی ساخته های دست بشر،مهربانی را در تار و پود خود آرمیده است. مانند فولاد سخت،سینه اش را سپر کرده...

قصه دلتنگی دلم تنگه برای با تو بودن دلم تنگه برای از تو گفتن دلم تنگه واسه او لحظه های تو آغوش تو بودن شعر گفتن یادت میاد زیر درخت مجنون تو چشمای دو تامون کاسه خون دل تو واسه ی من میتپید و دل هرزه من توی خیابون نشد اونی که باید عشق باشه نشد اونی که باید راز باشه نشد اونی که باید واسه ما امید آخر و پرواز باشه چقدر تنگه دلم برای دیدار چقدر تنگه دلم، یار وفادار چقدر آخر این قصه قشنگ بود اگه میشد که ما با هم بشیم یار #فرهاد_اوجاقی      ...

آنقدر مستم که گویی چنگ بر رو میکشم من نمیدانم چرا خاکسترم را باد برد میثم رضوی نوشتست بر سَر دَرِ خانِ یزدان پاک به خط برین بر سپنتای آن اخترتابناک چو ضحاک از زین بر افتد به خاک هر آنکس که در ملک ایران کند گرد و خاک میثم رضوی             از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به جای ساختن کتاب‌های سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار می‌کنیم. هر...

قهوه خوردن های من هرچندقاجاری نبود جنس هق هق هاو دردم کوچه بازاری نبود اشک هایم، روی دست مادرم لغزید!  آه ... غصه خوردن های دائم رازبیماری نبود؟ نابسامانیِ ذهنم از جفای روزگار راه رفتن روی مغزم مردم آزاری نبود؟ موج میزد سیل غم بر بغض بابا در سکوت آی مردم ! رنگ زردش از فداکاری نبود؟ کام پرخون راچه گویم،دست بی حس،زیربرف در زمستان های سخت از روی ناچاری نبود؟ داغ دوران خنده هارا دود کرداز غنچه ها غم اگر آتش نمیشد هیچ سیگاری نبود گاه میپرسم خدای من ،پدر بم بوده است؟!! چون صدایش اینچنین بم،!! زیر آواری...

خانه را گشتم اثری از تو نبود زنی گریه میکرد دست هایت کو؟ تخت خواب را گشتم آغوشی نبود زنی فریاد میکشید گوش هایت کو؟ ساعت از نگاه گذشت آینه را گشتم چشم هایت نبود زنی بیتاب بود لب هایت کو؟ لباس هایت را گشتم تنت آنجا نبود عطر غریبه ای به مشامم رسید انگار زنی تو را دزدیده بود.... زهره تاجمیری           از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به جای ساختن کتاب‌های سطحی، به خلق آثار ماندگار...

بنیانِ عاشقی ! سر به زانویَش نهاده ، بی رمق در فکر نان ، گریه میکرد بی صدا ، آن بینوا از عمق جان ! سینه در حسرت ، به یاد خاطرات رفته و ... نگران از حال و روزِ آتیِ کودک ، جوان ! می شود آیا ، که برگردد نشاط و بگذرد ... نامرادی ها و ابرِ تیره ی ظلمت نشان ؟ بادِ آزادی وزد ، بر کوه و دشتِ بیکسی ، کرکسان از صحنه مَحو و ، عاشقان گیرند جان ؟ زین تفّکر لاجرم ، گلخنده اش بر لب نشست ! نا امیدی رَخت بربست و ،...

جان ماسرچشمه‌طوفان دریای‌غم‌است آسمان‌ چشم‌ ما آیینه‌‌دار شبنم‌ است جرعه‌نوش‌ ساغر رنج‌ و بلاییم‌ از ازل هرچه‌ساقی‌ریزدش‌درجام‌مادُردغم‌است گریه‌ها کردیم‌ درشب های‌ وهم‌آلودعمر گوییا لبخند با لب‌های‌ما نامحرم‌ است تشنه‌ ‌ی‌یک‌لب تبسم‌ سربه‌هرجا‌می‌رنیم هر کجا پامی نهد دل‌سرزمین ماتم‌است ساز هستی‌ را نباشد نغمه ای‌شورآفرین جز نواهای‌غم انگیزی‌که‌در زیروبم‌است فصل‌گندم‌ بود و فصل‌دانه‌هایی‌ازفریب شیوه‌ی‌ سرگشتگی‌ از اشتباه آدم‌ است یک مسافر یک‌ غریبه‌ در سرای‌ عالمیم این‌سفر از ابتدا تا انتهایش‌مبهم است تا کجا قدمی کشد این غربت‌ بی‌انتها عارفی داند که آگاه‌ از مرام‌ عالم‌ است ره ندارد در دلم‌ اندیشه‌ی نامحرمان درحریم‌ خانه‌‌ی‌دل شاهدغم محرم‌است بال و پر بگشا...

نمیدانم از ترس چه بود که بوسه را اشتباهی به پیشانی غم زدیم و دردها را یک به یک به خانه ی دل راه دادیم، نمیدانم راه اشتباه بود یا اختیار از ما نبود ؟ #مرجان_پایاب         از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به جای ساختن کتاب‌های سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار می‌کنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد، گوش جان می‌سپاریم؛و با قدرت به مسیرمان ادامه می‌دهیم....

کتاب تاریخ انقضاء ، روایتی ست از وحید. پسری که در سوگِ ناپدید شدن نامزدش نشسته است. آذر، بدون هیچ دلیل مشخصی یک روز وحید را ترک می کند و ناپدید می شود.بعد از رفتن آذر، وحید علاوه بر غم رفتن او، با روان زخم های کودکی اش روبرو می شود.این کتاب دوران سوگ را با روایت داستانی عنوان می کند و نشانگر این است که فرد باید در شرایط بحران سوگ تحت حمایت عاطفی اطرافیان خود قرار گیرد تا بتواند آسان‌تر این دوران را بگذراند. تاریخ انقضا یک داستان بلند است در ۱۲۸ صفحه که با همکاری انتشارات حوزه...

وقتی مرا دوست می‌داری، پرنده‌ای می‌شوم بر صفحه‌ی آسمان! بال می‌زنم، نغمه می‌خوانم و اهالی این سرزمین را به نوشیدن جرعه‌ای عشق دعوت می‌کنم. وقتی مرا دوست می‌داری، کوه‌های اطرافمان، یکدیگر را در آغوش می‌کشند. ماهی‌های ساکنِ دریا، بالا و پایین می‌پرند، یکصدا نامت را صدا می‌زنند و به عطر لبخند تو، متبرک می‌شوند. وقتی مرا دوست می‌داری، پروانه‌ها به طنین عشق خو می‌گیرند، به رقص در می‌آیند و همراه من، دوباره عاشق می‌شوند… وقتی مرا دوست می‌داری، وقتی چشم‌هایت مرا دوست می‌دارند، دست خودم نیست؛ به جنونی ابدی مبتلا می‌شوم! #ساحل_اربابی           از قلم تا...