پایتخت شعر ایران

index.png
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند حانیه سادات باغبانی_انتشارات حوزه مشق

یکشنبه ۱۲:۲۰ظهر بود به رسم عادت هر روز با گرمکن ورزشی و دوچرخه جلوی یکشنبه بازار پاتوق همیشگی بود همیشه آراسته دست به سینه پای راستش روی زمین پای چپ روی پای راست روی پنجه وایساده بود پیر و جوان بهش نگاه میکردن میگفتن: ” خوش به حال اون کسی که اینجوری چشم انتظار وایساده ”
انگار کسی گفته بود یکشنبه های هر هفته مرا درون بازار پیدا می کند
هر روز در دلم قربان صدقه غریب آشنا میرفتم با لبخند به سمت فانوس فروشی کنج بازار رفتم میان آن همه فانوس تنها یک فانوس چشم مرا گرفته بود
چشم کسی را که هیچ علاقه به فانوس نداشت درست مثل غریب آشنا که هنوز هیچ نشده با نگاهش خودش را کنج دلم جا کرد
تو دلم گفتم: ” هم فانوس مال خودم می کنم ،
هم غریب آشنا چشم انتظار را”
هر یکشنبه کار من نشستن جلوی فانوس فروشی و کار غریب آشنا به انتظار ایستادن،
گویا هیچکدام کار دیگری نداشتیم….!
پول تو جیبی ها رو جمع کردم تا اون فانوس برای همیشه مال من باشه
پیرمرد لبخند زد و گفت: ” دخترم چیکار داری….؟”
نگاهش کردم گفتم: ” فانوس کنار دستت را میخوام”
بهم اخم کرد گفت: ” متاسفعانه این فانوس فروشی نیست”
آن روز دست خالی به خانه برگشتم غریب آشنا همچنان سر جایش بود
یکی از دوستانم بهم گفت: ” قصد دارد با غریب آشنا هم کلام شود.”
تمام وجودم یخ بست دیگر دوست نداشتم جلوی یکشنبه بازار بیاد کسی او را ببیند نسبت بهش حساس شده بودم دل شکسته به خانه برگشتم تا یکشنبه هفته بعد مثل اسپند روی آتیش بودم این هفته قسم خورده بود نگذرد
دلم به یکشنبه ها و دیدن غریب آشنا خوش بود
غریبه ای که از هر آشنا آشناتر بود باز رفتم جلوی فانوس فروشی نشستم
پیرمرد که دید لجباز تر از خودش در این کره خاکی وجود دارد با من راه اومد
و بالاخره فانوس را بهم فروخت با خوشحالی از بازار اومدم شتاب زده خواستم برم پیش غریب آشنا به احساسی که دارم اعتراف کنم
فانوس از دستم افتاد شکست از غریب آشنا خبری نبود
به خودم قول دادم دیگر پیش فانوس فروشی و یکشنبه بازار پا نگذارم
تو فکر و خیال غرق بودم که خودم را جلوی فانوس فروشی دیدم دیگه دلم فانوس
نمی خواست پیرمرد مهربان تر از همیشه لبخند زد و گفت: ” فانوس دیگری بهت میدم اما پولی نمی گیرم”
گفتم: ” فانوس که دوست داشتم شکست دیگر هیچ فانوسی نمی خواهم”
گفت: ” آن غریب آشنا جلو بازار هم دوست داشتی که دگر نیست.”
گفتم: ” او هم همچون فانوس نه فانوس پی خواهم،نه معشوق”
گفت: ” در تاریکی زندگی همیشه به یک فانوس احتیاج داری
به کسی که تو مشکلات تکیه گاه باشه،
اما خیلی مهم که اون تکیه گاه تو را بیشتر از تو که او را دوست خواهی داشت،دوست بدارد
چون تنها اینجور دوست داشتن است که می ماند
هیچگاه دلت شور این را نمی زند مبادا دیگری صاحب اون شود”
حال با گذشت سالها یکشنبه بازار برای همیشه بسته شد
مانند غریب آشنا و فانوس شکسته خاطره شد.

#حانیه_سادات_باغبانی

 

 

 

 

❤️❤️

روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق

Home

چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب  تبدیل رساله دکتری به کتاب  مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و اکسپت مقاله  انجام طراحی جلد و صفحه آرایی در بالاترین کیفیت  ویراستاری حرفه ای کتاب   همین الان به کارشناسان حوزه مشق پیام بدهید.   ۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶  ۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹

تصویر نویسنده
فردین احمدی

یک نظر برای “اثری از بانوی هنرمند حانیه سادات باغبانی_انتشارات حوزه مشق

  1. این خانوم باغبانی بهشون بگید تو چنلشون آیدی تلگرامشون رو بزارن ..خیلی دوست دارم تو بعضی از اشعار منو کمک کنن…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *