
اثری از بانوی هنرمند فریده چابک_انتشارات حوزه مشق
در خیال غزل: راننده ی تاکسی بلند گفت: «تجریش یه نفر.» سریع در تاکسی را باز کردم و سوار شدم. حال و هوای شهر فرق کرده بود. سبزههای زیبا، ماهیهای قرمز، بساط چغاله بادام و قدمبهقدم گلدانهای بنفشه، سینره، گلهای شببو و پامچال در سطح شهر دیده میشد. سرم را به صندلی تکیه دادم و چشمانم را بستم .شاید بازارگردی بتواند حال دلم را خوب کند. روزهای پایانی اسفند را دوست داشتم و حالم با دیدن شور زندگی بهتر میشد. تا تجریش ترافیک سنگینی بود. رادیوی تاکسی روشن بود و گوینده داشت اشعارحافظ را با صدایی، همچون پرندهی سهره در...

اثری از هنرمند فرهیخته دکتر محمد رضا روز بهانی _انتشارات حوزه مشق
روزِ روشن رفتی و شب، خوابِ راحت داشتن؟! باز، دل از عقل، عقل از دل اطاعت داشتن؟ ماندن و یک شهر، از دستِ تو در امن و امان؟ رفتن و با شهرْ آشوبِ تو عادت داشتن؟ میهمانِ سرزده، اینجا تو بودی و عجب! حال، من، ناخوانده و من، رفعِ زحمت داشتن؟! پلک زن حالا! که میپلکند از ما بهتران چون مگس، گِردت، تو را نوشْ این حلاوت داشتن! گرچه میگویند تکراریست، میگویم هنوز: "عشق، آزادیست"، با قیدِ "اسارت داشتن" آه، تنها سنگِ زیرِ آسیا بودن، مرا به که از گیلاسِ چینی، خوفِ ضربت داشتن! گرچه ماهی، هر زمان از آب...