داستانی از هنرمند فرهیخته غلامعلی لطفی _انتشارات حوزه مشق
داستان رمز و راز از مجموعهی سفر به هیجده هزار عالم (فصل یک) سرآغاز ((خورشید در اعماق استخر میدرخشید. شفقی نورانی،از انعکاس آن استخررا روشن کرده بود. بالای سرمن هالهای دوار میچرخید. چرخش نور دیگری کف استخر نمایان شده بود. مقابل چشمانم از آن خورشید غرق شده هالهای نقرهای براق مانند شعلههای آتش زبانه میکشید. موجهای کوچک هالههای نورانی را میلرزاند. آب نور مهتابی های سقف را میشکست. اطرافم را رقص نور زیبایی فرا گرفته بود.در عمق استخر شناور ایستاده بودم. هیچ دردی در تنم احساس نمیکردم. مغزم هنوز حالی اش نشده بود. که غرق شدم . چرخه ی...