پایتخت شعر ایران

index.png
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند پوران شادروز_نشر حوزه مشق

خاطره

خوشبحالش چقدر راحت خوابیده این کوچولوی ما
همینطور که نگاش میکنم یاد اون روز میوفتم
منو شاهین تصمیم گرفتیم یه سفر چند روزه بریم اونم کجا استان زیبای لرستان -مژگان صبحونه رو توراه بخوریم که وقتمونو
بیخود تلف نکنیم-نزدیک ظهر بود که به خرم آباد رسیدیم ناهارو خوردیم وتو شهر دور زدیم که وسط شهر یه قلعه دیدیم ورفتیم
برای بازدید قلعه فلک االفالک قلعه ای با دوازده تابرج که از اون باال تمام شهر مشخص بود و بعد اون به سمت دریاچه کیو
رفتیم یعنی کبود که هفت هکتار بود خیلی چشم انداز قشنگی داشت -شاهین امشبو اینجا بمونیم فردا صبح حرکت کنیم فردا صبح
حرکت کنیم -قبول ولی باید یه هتل پیدا کنیم تو گوگل جستجو کردم هتل جهانگردی درست روبروی دریاچه کیو بود-صبح بارون
زده بود هوا عالی بود -حاال بزن نقشه رو ببین که روستا به روستا بریم از طبیعت لذت ببریم هم غذاهای محلی بخوریم هم شب
رو مهمانسراهای بومگردی بمونیم -نقشه رو تو گوشیم باز کردم دوساعت توراهیم میخوای یه جایی وایسیم چایی بخوریم -یه جای
مناسب ببینم وایمیستم -اونقدر سرگرم نگاه کردن به رودخونه ودرختان پاییزی بودم که راهواشتباه رفتیم -ای واای شاهین
راهواشتباه رفتیم باید فرعی قبلیو میپیچیدی -عیبی نداره این جاده قشنگتره یه کم راهمون دور میشه ولی ارزش دیدن جاهای
جدیدوداره-پیاده شو اینجا خوبه – در حال چایی خوردن بودیم که یه صدای مهیبی اومد ،این دیگه چه صدای بود -فکر کنم
تصادف بود صدای برخورد ماشینی چیزی بود -سریع سوار ماشین شدیم و بریم ببینیم چی شده ولی چیزی مشخص نبود که
صدای انفجار اومد پیاده شدیم از باال به پایین دره نگاه کردیم دیدیم خاک ودود بلند شده بود خیلی صحنه بدی بد تا به حال همچین
چیزی ندیده بودم ترسیده بودم فقط تو فیلمها چنین چیزی دیده بودم -چی کار میکنی شاهین، دارم زنگ میزنم پلیس وآتش نشانی
ما که کاری نمیتونیم بکنیم -بوی الستیک وگوشت سوخته میومدخیلی مشمئز کننده بود-شاهین صدای بچه رو میشنوی یه بچه
داره گریه میکنه ،دوروبرمونو که نگاه کردیم یه بچه به پایین شاخه درخت کوتاهی گیر کرده بود بغلش کردم -این بچه اینجا
چیکار میکنه -احتماال از توی اون ماشین پرت شده بیرون واین درختم نجاتش داده بردمش تو ماشین یه کم آب دادم خورد آروم
شد خیلی کوچولو بود لباسش پاره شده بود پتو پیچیدم دورش توماشین نشستم ،کم کم اهالی روستای بغل که صدا رو شنیده بودن
جمع شدن -یه دفعه به چی به ذهنم اومد ، شاهین شاهین بیا کارت دارم شاهین هراسان اومد چیه چی شده بچه طوریش شده -بچه
خوبه فقط در مورد این بچه چیزی به کسی نگو مخصوصا پلیس -خب چرا ؟ممکنه خانواده این بچه دنبالش بگردم اگر هم
پدرومادرش هم اون پایین باشند حتما دایی یا عمویی داره دیگه – تا به اون مرحله برسه این بچه باید بره بهزیستی -من نمیدونم
تو چی کار میخوای بکنی باشه نمیگم -برو پلیس اومد وآتش نشانها سریع شروع کردن به کار، پلیس هم مشخصات مارو از
شاهین پرسید و اونم مشخصات دفتر مهندسی خودش ودفتر وکالت منو داد و توضیح دادکه ما مسافریم وقتی فهمیدم تصادف از
طرف ما نبوده مارو راهی کردن- بچه تو پتو گرمش شدوخوابید -خدارو شکر از بچه چیزی نپرسید وگرنه نمیدونستم چه جوابی
بدم -اگه میپرسیدن پسره یا دختریا چند ماهشه چی باید جواب میدادم -من خودم نمیدونم فکر هم نکردم -اگه فکر میکردی که
الکی بچه رو از سر دلسوزی برنمیداشتی بعد بگی به پلیس چیزی نگو-تو چرا این حرفو میزنی بچه تو شرایط بدی بود -اینو که
دیدم کور نبودم فردا آدم ربا هم میشیم خودت که تو کار قانونی ،واقعا از تو بعیده *باز بحثو شروع نکن -چی کار کنم االن بایه
بچه که نمیدونیم چی میخوره -بریم یه شهر نزدیک از داروخانه براش پوشک وشیر خشک بگیریم -مگه تو می دونی شیر خشک
میخوره شاید شیر مادرشو میخوره
• مجبوریم شیرخشک بدیم -دیگه ادامه ندادم شاهین خیلی عصبانی بود ..به شهر رسیدیم رفتیم داروخانه پوشک وشیر
خشک و ویزای دیگه گرفتیم ولباسم براش خریدیم، برای دختر کوچولوی ناز، یه جا وایسادیم پوشک و لباسشو عوض
کردیم ،شیر خشکم براش درست کردم خیلی راحت خورد دوتایی نگاش کردیم خدارو شکر بچه شیر مادر نمی خوره-.
مژگان بریم یه جا ناهار بخوریم دیگه ضعف کردم .بعداز ناهار دیگه شاهین بحث نکرد فقط مراقب بچه بود – یه
دوری تو شهر زدیم و به هتل مورد نظر رفتیم استراحت کنیم روز سختی داشتیم -مژگان یه اسمی برای این بچه
بزاریم که همش نگیم بچه -خب تو بگو -من به تو گفتم چون همجنس توئه اگه پسر بود من میگفتم -خب بزار فکر کنم
اومممم خاطره خوبه که هروقت صداش میکنیم یاد خاطره اون روز بیوفتیم -حاال تاوقتی که خانواده اش پیدا شه اسم
داشته باشه ..قرار شد صبح برگردیم تهران تا تکلیف خاطره مشخص بشه آخه بابچه کوچک نمیتونستیم به مسافرتمون
ادامه بدیم -صبح حرکت کردیم وشب رسیدیم خونه استراحت کردیم -دیگه دوروز بود باصدای خاطره بیدار می شدیم.

بچه آرومی بود فقط وقتی گرسنه بود یا وقت تعویض پوشک بود یه صدایی ازش میومد-فکرهایی زیادی تو سرم بود،
باید میرفتم بایکی که تجربه زیادی داشت مشورت میکردم -اولین کاری که کردم زنگ زدم مهناز خانم که بیاد به
کارهای خونه رسیدگی کنه و خاطره رو هم نگه داره – چه زود اومدید مژگان خانم -کار پیش اومد مهناز خانم یه
زحمت دیگه هم برات دارم یه مهمون کوچولو داریم -شاهین گفت من ب خانم گفتم شما چند تا بچه بزرگ کردید
وراحت میتونید باخاطره کنار بیاید- به به پس اسمش خاطره خانمه چه اسم زیبایی ..دیگه نزدیک ظهر بود که من
وشاهین زدیم بیرون ،منو به کانون وکال رسوند ،رفتم داخل خیلی فکر کردم کسیو بهتر از خانم ارجمند پیدا نکردم هم
باتجربه بودو مهربون هم با درایت ،خداروشکر اونجا دیدمش، بعداز کارش بیرون قرار گذاشتیم که هم ناهار و باهم
بخوریم هم من جریانو براش تعریف کردم -خانم ارجمند حاال باید چی کار کنم -خانم احمدیان باید از همون حوزه
ومنطقه شروع کرد البته من یکی از همکاران قدیمی که اهل خرم آباده کمک میگیرم ،تماس میگیرم تا ببینم نظر ایشون
چیه -باید میرفتم خونه منتظرشم
.1 -مژگان تونستی باکسی مشورت کنی، که در جریانو براش گفتم -خانم احمدیان من باهمکارم آقای توفیقی که در
خرم آباده مشورت کردم وجریانو براش توضیح دادم قرار شده پرس وجو کنه بعد خبرمون کنه ،بعد از صحبت با
خانم ارجمند تصمیم گرفتتم به دفترم برم که به کارهام سروسامانی بدم ..بعداز دوروز باالخره من موفق شدم آقای
توفیقی تماسی داشته باشم که ایشون عرض کردن تصادف اون روز براثر ترکیدن الستیک وانحراف ماشین وچپ
کردن وسقوط به دره بوده که بقیشو خودمون دیدیم وگفت که سرنشینان ماشین هم دوخواهر بودن که هنوز اطالع
دقیقی نداریم و باید منتظر باشیم -دیگه از انتظار خسته شدم شاهین -تو دیگه چرا تو که با پرونده های مختلفی
سرو کار داری ، من خودم االن تو جریان پرونده هستم حاال میفهمم مراجعینم چه استرسی داشتن -نگران نباش
همه چی درست میشه -میگم این دو خواهر یعنی مادر یاخاله خاطره بودن -ما هیچی نمیدونیم بزار آقای توفیقی
خبر بده تا ماجرا مشخص بشه . چندروز گذشته بود وخبری نبود تا دوباره آقای توفیقی تماس گرفتن این دفعه
باخبرهای جدیدتر که این دو خواهر که تصادف کردن یکیشون در دم فوت شده واون یکی هم باسوختگی شدید
ک۸۰درصد بوده و در بیمارستان اتاق ایزوله بوده که دوام نیاورده وفوت شده خیلی ناراحت شدم -حاال آقای
توفیقی از کجا خانواده رو پیدا کنیم -دخترم گوش بده اون دوخواهر خالفکار بودن هم خریدو فرو مواد و بچه
وکارهای دیگه -یعنی آقای توفیقی اینا بچه رو دزدیدن؟ -نمیدونم دخترم هیچ فکری نمیشه کرد شاید یکی از
بستگانشون بوده ..واقعا معما شده شاهین مغزم داغ شده -خیلی پیچیده شد باید صبر کنیم .باخانم ارجمند که
صحبت کردم گفت که دیشب آقای توفیقی براش توضیح داده که باید یه فکر درست کردوهمه باهم تصمیم گرفتیم
که یه نفرو استخدام کنیم که آدرس این دوخواهرو پیدا کنه تابتونیم ردی از خانواده خاطره بگیریم ، آقای توفیقی
گفت من بایکی از دوستانم تماس نیگیرمکه اگه کسیو معرفی کرد به شما اطالع بدم .ولی به همین سادگیا نیست
باید یه ادم زرنگ پیدا کنیم .هفته بعد که آقای توفیقی تماس گرفت گفت باالخره یکیو پیدا کرده ، آقاجعفر مرد
خوبیه تمام شهرم مثه کف دستش بلده اون میدونه از کجا شروع کنه -هرجور شما صالح میدونید آقای توفیقی
لطف کنید شماره کارت آقاجعفرو برام بفرستید که بتونه زودتر کارمونو شروع کنه –
هرشب شاهین با یه اسباب بازی جدید میومدخونه .توهرشب براش یه وی میخوری بعد به من میگی وابسته این
بچه نشو -خاطره جاسو تو دل ما باز کرده بود مایی که اصال قصد بچه دار شدن نداشتیم .هرروز آقا جعفر زنگ
میزد ولی خبری نبود تا اینکه بعد ده روز تماس گرفت وگفت که یه پیرزنی پیداکرده که از خانواده خاطره یه
چیزایی میدونه ، قراره فردا به من بگه که وی کار باید بکنم -.یعنی باید چی کار کنی آقاجعفر -نمیدونم فردا
قراره ببینمش وبعد به شما اطالع بدم -یه جوری بودم هم میخواستم ماجرا رو بفهمم هم دلم نمیخواست خاطره رو
از دست بدم -.چی شد؟آقا جعفر پیرزنو دیدی ؟دیدمش ولی چیزی به من نمیگه میگه باکسی که بچه رو پیدا کرده
میخواد حرف بزنه شما باید خودت بیای -این همه راه برام سخته ولی خب یه کاریش میکنم باید برم بفهمم چه
خبره: شاهین به نظر تو چی کار کنیم -باماشین سخته بلیط بگیر سه تایی بریم خرم آباد ،بلیط رزرو کردم برای
دوروز دیگه وهتلم رزرو کردم کارامونو انجام دادیم وسایلمونو جمع کردیم -مژگان یادت نره لباسای پاره خاطره
رو بیاری الزم میشه -شاهین همیشه بیشتر به ریز جزئیات دقت میکرد …،رسیدیم خرم آباد هواسرد شده بود
مستقیم رفتیم هتل وآقا جعفر هم اومد اونجا که باهم بریم خونه پیرزن .شاهین و خاطره موندن هتل -رسیدیم جلوی
در خونه پیرزن تو یه محله قدیمی خونه حیاط دارکه بنده خدا آروم آروم مارو به داخل اتاق هدایت کرد گوشه

اتاق سماور قل قل میکرد دوتاچایی برامون ریخت ، مادر جان مابرای پذیرایی نیومدیم ، -دخترم منو ننه تی گل
صدا کن همه منو به این نام میشناسن ،حاال اگه میخوای بدونی چه خبره باید باهم صحبت کنیم -آقاجعفر گفت خانم
احمدیان من بیرون منتظرم .حاال دخترم بگو ببینم چجوری بچه رو پیدا کردی منم براش تعریف کردم وازش
پرسیدم شما مادر بزرگش هستید ؟-، نه اون هیچ نسبتی بامن نداره –
یعنی چی متوجه نمیشم .اون بچه فقط پیش من بزرگ شده یعنی خانواده نداره؟ اون دوخواهر کی بودن ؟ دخترم
عجله نکن بزار من حرفامو بزنم بعد قضاوت کن .مادر این بچه خودش کودک کار بوده دوسال پیش تو تهران
سر چهاراه ها گل میفروخته تا خرج پدر پیرومریضشو بده که از بد روزگار با یه مرد از خدا بیخبر آشنا میشه
که اولش خوب بوده تومغازه استخدامش میکنه خونه براش میگیره چون از زندگیش خبر داشته گولش میزنه واین
دختر باردار میشه وقتی میفهمه بارداره قبول نمیکنه بعد میگه عقدت میکنم که امروز فردا می کنه یه دفعه غیبش
میزنه این دختر دست از پادرازتر برمیگرده خرم آباد ، فقط تنها فکری که میکنه میاد پیش من که دیدم کسیو
نداره کمک کردم بمونه اینجا تا بچش بدنیا بیادو کسی نفهمه تاموقع زایمان هم پیش من موند مثه قبل یواشکی
برای باباش پول میفرستادیم وقتی بچه دنیا اومد دیگه رفت سر کار بچه پیش من بود -پس به خاطر همین بچه
شیر خشک میخورد -هم به خاطر کارش بود هم این که اینقدر غصه خورده بود ضعیف شده بود ،بعاز اینکه بچه
دنیا اومد باز گرفتاریها شروع شد یه روز مریض بود ،شیر میخواست هزار تا چیز دیگه منم که نمیتونستم – یه
روز گفت ننه اگه آدم درست پیدا کردی بچه رو بدیم که خوب بزرگ سه من بچه بی پدرو چی کار کنم اینجا شهر
کوچیکیه تا کی پنهانش کنم ، چون به چند نفر گفته بودم یکی گفت :که این دو خواهر کسیو میشناسن که بخواد
بچه رو نگه داره ، منم باهاشون صحبت کردم که دیدم اون زن و شوهری که بچه رو میخوان پزشکن وتو یه
شهر دیگه هستن گفتم چه بهتر دورتر باشه بهتر منو بنفشه مادر بچه رو میگم بااونا صحبت کردیم قرار شد این
دو خواهر بچه رو ببرن که بعداز بردن بچه چندروز گذشته بود که جریان تصادفو شنیدیم ما فکر میکردیم بچه
هم تو اون تصادف فوت شده چون شناسنامه نداشتیم پیگیری نکردیم ،هنوز هم ماجرای شمارو برای بنفشه تعریف
نکردم میخواستم بدونم جریان چیه بعد از خودت بپرسم -ننه جان این چه حرفیه حق هر مادریه که از زندگی
بچش خبر داشته باشه اونم خبری مثه این که بنده خدا عذاب زیاد کشیده .الو بنفشه بیا کارت دارم اگه زودتر بیای
بهتره اینجوری گفتم زودتر بیاد – تازه یادم افتاد آقاجعفر بیرونه بااجازه ننه تی گل صداش کردم که بیاد تو بنده خدا
توسرما منتظر بود .یه دفعه یه دختر خیلی الغرم نحیف اومد ، ننه تی گل معرفی کرد وبامن من شروع به گفتن
داستان کرد اونم خیلی ذوق کرد باال پایین میپرید -نشست وگفت حاال نازنین من کجاست ؟ خندیدم و گفتم ما اسمشو
گذاشتیم خاطره وگفتم همین نزدیکی با همسرم توهتله وقرار شد که آدرس بدم شاهین وخاطره هم به ما ملحق
بشن . یه ساعتی کشید تا شاهین و خاطره اومدن خاطره تا مامانشو دید پرید بغلش که یه دفعه بنفشه شروع کرد
به دادو بیداد که ازتون شکایت میکنم بچه منو از من دزدیدیدو منو از بچم دور کردید که هرچی ما میگفتیم
صداشو بلندتر میکرد وخط ونشون میکشید که یه دفعه آقاجعفر بچه رو از بغلش گرفت و شروع کرد به دادزدن
که دست پیشو گرفتی پس نیوفتی برو زنگ بزن پلیس بیاد ،برو شناسنامه بچه رو بیار اصال خودم زنگ میزنم
پلیس بیاد که ننه تی گل گفت آقاجعفر بشین این بچس چیزی نمیفهمه -دخترم توباید ازاین زن و شوهر تشکر کنی
ببین بچه رو چه قشنگ نگه داشتن که شاهین لباس پاره خاطره رو آورده بود پوند تا عکس هم از روزای اولش
گرفته بود نشونشون دادو گفت بچت اینجوری بود تموم بدنش زخم بود که وقتی بنفشه لباس وعکسارو دید معذرت
خواهی کرد وگفت تو شرایط سخت بودم .اون شب خاطره موند پیش مامانش خیلی ناراحت بودیم دوتایی رفتیم
هتل ،بنده خدا آق جعفر کلی تعریف کرد که مارو ببره خونشون دید ماحالمون گرفته دیگه چیزی نگفت ،فردا
میخواستیم بلیط بگیریم برگردیم تهران که ننه تی گل تماس گرفت که بیایید کارتون دارم دوتایی رفتیم .خاطره
صورتش پف کرده بود بنفشه وننه تی گل گفتن تا صبح گریه کرده شاهین بغلش کرد چند دقیقه بعد بچه خوابش
برد -دوتایی تعجب کردن گفتن توی این 6ماه هیچوقت اینجوری نبوده مگه اینکه مریض شده باشه .ننه تی گل
گفت بنفشه میگه اگه شما قبول کنید بچه رو شما نگه داری ولی باید قانونی شناسنامه براش بگیرید منو شاهین به
هم نگاه کردیم …االن یک سال از اون موضوع میگذره باالخره با مشکالت فراوان تونستیم شناسنامه بگیریم
ومن وشاهین پدرو مادرش بشیم .بنفشه هم هر چند وقت میاد دیدن خاطره اون دیگه االن خاله خاطره شده .
خدا گر ببندد دری زرحمت گشاید در دیگری

پایان

نویسنده : پوری شادروز

 

 

 

❤️❤️

روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق

https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir

چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب  تبدیل رساله دکتری به کتاب  مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و اکسپت مقاله  انجام طراحی جلد و صفحه آرایی در بالاترین کیفیت  ویراستاری حرفه ای کتاب

همین الان به کارشناسان حوزه مشق پیام بدهید.

۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶

۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹

 

 

 

تصویر نویسنده
فردین احمدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *