پایتخت شعر ایران

index.png
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند مهسا منصور زاده _نشر حوزه مشق

به نام ایزد منان

صبح روز تابستانی ، از آن روزهایی که به شدت گرم و شرجی بود. ازخواب بیدارشدم. هنوز منگ بودم ، نگاهی به اطرافم کردم، بابی حوصلگی از تخت پایین آمدم . به حیاط رفتم، گل های باغچه از شدت گرما شبیه پیرمردی خموده پژمرده شده بودند . گرما و شرجی بیداد می کرد. آبی به صورتم زدم شاید خواب از سرم بپرد. از گرمای زیاد نتوانستم درحیاط دوام بیاورم. برگشتم. مادر سفره صبحانه را چیده بود. عه مهسا جان بیدارشدی؟ چطور بیرون رفتی که من ندیدمت ؟ با لبخند گفتم :« از کنارت رد شدم. از بس آماده کردن صبحانه بودی متوجه نشدی .» هنوز اولین لقمه را در دهانم نگذاشته بودم که ، باحالتی مهربانانه رو به مادر گفتم :« مامان! » جانم مهسا جان بگو دخترم . میگم ما کی میریم کربلا ؟ مادر درحالی که قوری به دست استکان ها را پر از چای می کرد، گفت :« عزیزم به خدا توکل کن انشاالله که خود آقا ما را می طلبه» به فکر فرو رفتم که خدایا کی امام حسین(ع) ما را می طلبه مادرم نوازشم داد دقیقا ساعت 2:۰۰ ظهر بود که پدرم شبکه ی خبر را گرفت. و در اخبار او می گفت:« زائران عزیز زوارهای گرامی که قصد رفتن به حرم آقا ابا عبدالله الحسین (ع) را دارند باید پاسپورت داشته باشند من انقدر ناراحت شدم که پدرم به من آرامی گفت:« دختر گلم تو را چه شده ؟ من با ناراحتی داد زدم بابا چرا من پاسپورت ندارم که همگی ما به حرم آقا اباعبدالله الحسین (ع) برویم به من گفت:« دخترم شما ۱۷ سالتون است انشاالله ۱۸ سالت که شد بهت پاسپورت می دهند روز بعدش یکی از دوست های پدرم که باهم صمیمی وخانه یکی بودن به پدرم زنگ می زند وبه او می گوید امام حسین (ع) تذکره ی شمارا نوشته شما وخانمتون به کاروان می آیید پدر، ومادرم خیلی خوشحال شدن طوری بود هر دوتای آنها نمی دانستند چه بگویند. من به آنها گفتم:« شما چرا خوشحال هستین چیزی شده؟ پدرم به من گفت:« دختر گلم آقا اباعبدالله الحسین (ع) تسکره ی مارا امضا کرده وماهم می خواهیم به حرم امام حسین برویم. شما رابه خانه ی پدربزرگت می برم. من به پدرم گفتم:« منم دوست دارم امام حسین را از نزدیک ببینم همه‌ی مادر وپدرهایی که به کربلا حرم آقا ابا عبدالله الحسین رفته اند دخترهایشان را باخودشان بردند ولی شما نمی خواهید من رابا خودتان به کربلا ببرید پدرم گفت:« خیلی اصرار میکنی توراهم باخودمان می بریم. پدربزرگ و مادربزرگم وداییم آمدن که از ما خداحافظی کنند و ما راتامرز چذابه بدرقه کردند ما از مرز چذابه عبور کردیم حال وهوای آنجا برایم خیلی جذاب و خوشایند بود. مردم هایی که از شهرستان یا کشورهای دیگر اومده بودن برای نجف وکربلا وکاظمین خیلی راه بود سرم را از توی ماشین تاکسی سرویسی بیرون اوردم و منظره ی زیبا و قشنگ خداوند بلند مرتبه و متعال را دیدم وبه وجد آمدم ظهر بود به نجف اشرف رسیدیم و همان جا نمازخواندیم و می خواستیم به مسجد کوفه حرکت کنیم پدرم گفت:« دخترم اینجا داخل حیاط حرم خیلی شلوغ است مواظب خودتان باشیدمن به پدرم گفتم:«چشم پدرعزیزم به مسجد کوفه رفتیم و نمازهایمان رابجا اوردیم و رفتیم به حرم آقا اباعبدالله الحسین وقتی به حرم رسیدیم نمی دانستم چیکارکنم دست وپایم راگم کرده بودم وزیر لب اسم امام حسین رابه زبان آوردم بعد به حرم آقا ابوالفضل العباس رفتیم وزیارت کردیم بعد آنجا به طفلان مسلم رفتیم و اونجا زیارت کردیم وکاروانی که مابا آنها آمده بودیم می خواستن حرکت کنن که به شهر خودمون شوشتر بیاییم ساک های خودمان را داخل اتوبوس کردیم و از حرم خداحافظی کردیم و به خانه آمدیم. واون روز رفتن به کربلاوتسکره ی پدرم ومادرم را که آقا اباعبدالله الحسین امضا کرده بود برایم جذابیت خاصی به ارمغان می آورد. انشاالله همه ی ما بزرگواران قسمتمان بشود به حرم آقا اباعبدالله الحسین (ع) وآقا ابوالفضل العباس برویم .»

 

 

❤️❤️

روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق

https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir

چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب  تبدیل رساله دکتری به کتاب  مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و اکسپت مقاله  انجام طراحی جلد و صفحه آرایی در بالاترین کیفیت  ویراستاری حرفه ای کتاب

همین الان به کارشناسان حوزه مشق پیام بدهید.

۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶

۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹

 

تصویر نویسنده
فردین احمدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *