اثری از هنرمند فرهیخته محسن مصلی نژاد_نشر حوزه مشق
عجب نقاش ماهری بود تک تک خطوط صورتم را انقدر ماهرانه کشیده بود انگار که سال ها به من خیره شده و بی پلک زدن تمامشان را به خاطر سپرده باشد هربار که نگاهم به تابلوی جاخوش کرده روی دیوار میافتاد غرق در احوالات خوب کنار هم بودنمان میشدم بی شک قدرت عشق دستانت را وادار کرده بود که اینگونه متبحرانه جزییات چهره ی مرا بروی کاغذ پیاده کنی میدانستی بارها نقاشیت رو بوییده ام جسارت نباشد اما بی اراده هزاران بار جای دستانت را بوسیده ام نخند اما از وقتی رفتی از تنها بودن خیلی ترسیده ام هربار که...