چند اثر زیبا از بانوی هنرمند زینب فرضی
از رعد های تند می ترسم
از قطره قطره قطره ی باران
ازنقطه ای که در خلا گم شد
از دستهای بسته در زندان
توهمچنان ابری و.می باری
بر ذهن کج دار و مریز من
جسم نحیف کوچکم اینجا
معشوقه ای تنها بنام زن
کنج تراس کافه ام تنها
لغزیده اشک ازگونه ام هر شب
سر می کشم فنجان چایم را
شهری پراز تشویش ودود وتب
کهنه ترین فرش خیابانم
یک پشت پا خورده که می افتاد
من اجتماع ساکن دردو
اوزخم های ممتدد خرداد
❤
در گوشه این خانه کز کردم
چون عنکبوتی تار میبافم
در کنج تنهایی به اوجم باز
من فاتح تنهای این قافم
چشمان سنگی دارد این خانه
سرداست وبی روح وپر از کینه
در لابه لای خشت خشت آن
دارد نشان از آب و ایینه
پرت وپلا می گویم و اما
لبخند من از روی ناچاریست
مابین صدها گله از صیاد
ماندن برای مرگ اجباری ست
مثل چریکی خسته از جنگم
دیوار برلینم ترک خورده
آن سو تر از اماج هر تیرم
یک عشق هم در نطفه پژمرده
خسته شده ذهن پریشانم
از روسری وارتشی از مو
محکوم به حبس ابد هستند
هم شانه ها هم دستها هم او
❤
خدای شعرو احساسم هوایم بی تو غم دارد
تظاهر می کنم خوبم ولی قلبم ورم دارد
گلاب ناب قمصر بود برایم عطر شیرینت
لبانت مست سکر اور شراب ازجام جم دارد
نگاه شرقی ام گم شد میان قاب چشمانت
رهایم کن از این کابوس چشمان توسم دارد
چه کردی با من تنها دراین دنیایی وانفسا
نباشی درد بی درمان وبودتت اه وغم دارد
به روی شانه هایم ردی از ویرانه های توست
شکستم تا ببینی سینه ام یک ارگ بم دارد
ولی با این همه دیوانگی هادوستت دارم
گمانم شهر ما دیوانه ای مثل تو کم دارد
❤
روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق