قلم شما

داستانی از بانوی هنرمند هدیه بهروز از هنرمندان انتشارات حوزه مشق

"حقِّ حرم"   بازم کوله م رو بستم. امسال دیگه باید راهی می شدم. به قاب عکس کوچک روی میز اتاقم، که تصویر زیبایی از بین الحرمین بود، خیره شدم. ناخودآگاه نگاهم بارونی شد.. ۳ سال بود که آرزوی نفس کشیدنِ عِطر بین الحرمین رو داشتم.. چندین سال بود که حسرتِ دوییدن و نرسیدن به حرم، بند بندِ وجودمو می خورد.. ولی چه کنم که نامه ی وصالم به دستِ ارباب، بدون امضا می مونْد. پارسال همین موقع ها بود.. نزدیکای اربعین.. مثل امسال کوله م رو بستم و حتی از دوست و آشنا هم خداحافظی کردم.. یک روز مونده...
قلم شما

اثری خواندنی از بانوی هنرمند هدیه بهروز از هنرمندان انتشارات حوزه مشق

"داغِ وداع" ناگهان در شلوغیِ بازار دیدمش.. خودش بود.. با همان لبخند.. با همان نگاه.. نفسم به آنی بند آمد وُ قلبم تحمل این حجم از خون ورودی به دهلیزهایش را نداشت.. پاهایم سست شده بودند وُ نزدیک بود روی زمین ولو شوم. با ته مانده ی جانی که هنوز در بدنم سوسو می زد، به نزدیک ترین تکیه گاهی که اطرافم بود، دخیل بستم. نه پای رفتن داشتم و نه دلِ ماندن.. دنیا به دور سرم می چرخید وُ من حتی نای این را نداشتم که صدایش کنم. او را از خودش هم بهتر می شناختم و خاطرش همیشه...