اثری از بانوی هنرمند نسرین فیضی _نشر حوزه مشق
دیدم میانِ عقل و دل هر شب تبانی است آنی که می سوزد از اندوهم ،جوانی است آغاز این دفتر نوشتم نام خود را نا شاعری که درد در شعرش مبانی است آن یارِ دیرینی که در دل آتش افروخت با من تمام آرزوهایش زبانی است با یاد آغوشش شبی تا صبح خواندم فهمیدم اما...محو آغوشِ فلانی است داد از دلی که عشقِ چون آیینه دارد گرد و غبارش پیشِ چشمانم نهانی است باز ای دل در خون تپیده باورت نیست پایان اشعارت همیشه لن ترانی است از لبم خنده پر کشید... اما در دلم عشقِ بی نوا...