اثری از مینا محمدی ناراب از شاعران انتشارات حوزه مشق
«مینا » یه روز سرد زمستونی گلین خانوم با درد زیاد از جاش بلند شد اونقدر سنگین شده بود که به سختی کارهای خونه رو انجام میداد همش ناله میکرد لطف علی که از ناراحتی گلین خانوم ناراحت بود بهش دلداری میداد و میگفت میدونم خیلی اذیت میشی نگران نباش در عوض تمام این درد ها و سختی ها خدا بهت یه دختر میده تو روز پیری میشه عصای دستت گلین خانوم میگه اخه الان تو سن ۴۰ سالگی بعد ۷ تا بچه این بچه رو میخواستم چیکار گلین و لطف علی ۷ تا بچه داشتن ۱ دختر و ۶...