پایتخت شعر ایران

هر بار که مشتاق به دیدار توام بی طاقت و در رنجم و بیمار توام ای‌کاش بیایی به سراغم یک شب با خنده بگویی که پرستار توام #معصومه_گنجی               از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به جای ساختن کتاب‌های سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار می‌کنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد، گوش جان می‌سپاریم؛و با قدرت به مسیرمان ادامه می‌دهیم. خدمات ما شامل چاپ کتاب‌های...

بادی که برای من سلامی داری از لطف بهار هم پیامی داری اصلا ندهم حال خوشم را ببری چون هیچ نگفتی که دوامی داری 🌺 لبخند نزن ، دوباره وابسته شوم از گریه‌ی بی‌امان دل خسته شوم عادت نکنم به عطر جامانده‌ی تو از شوق رسیدن به تو وارسته شوم 🌺 درساحل دریای نگاهش بودم من عاشق آن صورت ماهش بودم دریا تو نشاندی به دلت ماه مرا آنگاه که من چشم به راهش بودم 🌺 با آنکه هوایت به دلم خوب نشست باسردی تو یخ زد و بدجور شکست بیهوده برای عشق می کوشیدم بی مهری تو رشته ی...

معصومه گنجی هستم نویسنده کتاب «قصه های من و تو» شامل سه قصه به صورت ترانه به نام های گرگ سفید. توپ لیلی و هلنا در باغ گل گروه سنی الف و ب با طرح روی جلد جذاب و کیفیت خوب با هزینه مناسب و یکی از داستان هایم در کتاب مشترک داستان های اموزنده برای کودکان ایران به نام « داستان کلاغ مزاحم» توسط انتشارات حوزه مشق و کشف استعداد برتر به چاپ رسیده است. از مدیریت محترم حوزه مشق جناب دکتر فردین احمدی گرانقدرو سرکار خانم محمدی بزرگوار که مرا همراهی نمودند سپاس گزارم.       خدمات...

دلم به لحظه لحظه می زند طپش، مرا ببوس به لب سخن بگو بیا به این روش مرا ببوس نه یوسفم که جامه ام دریده تر شود به تن کسی که عشق را نکرده سرزنش مرا ببوس دقیقه ها به زهرِ تلخ انتظار مرده اند دگر زمانه را به خاک وخون نکش مرا ببوس بگردَم و بگیردَم که نور آسمان توئی گرفته ام بلا ،مدار ِ پُر کشش مرا ببوس به آرزوی دل نشستَم و بهار خیمه زد به سر رسید روزگار پر تنش مرا ببوس معصومه گنجی     ❤️❤️ روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir چاپ...

غیرازتو کسی همدل‌ دلسوز نماند مهرش به دلم این همه محفوظ نماند پاییز شدم از غم دوری ی بهار برگی که خزان دیده ،به نوروز نماند 🌸🌸 قلبم  زد و با هر ضربانش می ریخت با  یاد تو خونم به  لبانش می ریخت انگار که در ماه ، عسل بود که شب با بوسه ی آن شهد، به جانش می  ریخت 🌸🌸 از جا بر می خیزد  پاییز برگ اندوه می پاشد پشت  پای پرستوهای مهاجر تاروپود جاده چنگ می زند به دلم آه از برگ های بر باد رفته 🌸🌸 خوابت را در چشمانم بریز شاید تورا در رویای...