اثری از محمد رضا قهرمانی از شاعران انتشارات حوزه مشق
عزیزان، شمع بی پروانه بودم به جمع دوستان، بیگانه بودم همه فکرم شب و روز بود، افیون خماری بود، پریشانی و افسون همه فکرم پی دود و دمم بود فراهم کردن گرد غمم بود امید زندگی، دیگر نداشتم به جمع دوستان، جایی نداشتم به خانه، دیگر آرامش نداشتم نموده بود مخدر، پشت من خم ز رخسارم ربوده بود او رنگ شبی در خلوت خود با خدایم نمودم لحظه ای افکار خود جمع خدای مهربان بر من نظر کرد نظر بر طفل بی بال و پرم کرد نمودم راه از بیراه پیدا شدم با روز روشن یکدم همراه به دور خود،...