پایتخت شعر ایران

"روزی به نام من" می‌شنوی؟! صدای نجوای تقویم را می گویم. در کل ایالات تابستان جار می زند ته تغاری تابستان را.. ته تغاری تابستان،قریب پاییز،کوچه پس کوچه های شهریور،پلاک 27 از درختان حوالی شنیده ام که می گویند گویا دخترک از ریشه ما بوده.. به گمانم راست می گویند. چن روز پیش به نقل از تک درخت بید مجنون حوالی، که می گفت: با قلبی که در سینه اش می تپد به راستی که متعلق به جایی سبز،دور از هیاهوی ساخته های دست بشر،مهربانی را در تار و پود خود آرمیده است. مانند فولاد سخت،سینه اش را سپر کرده...

« کاروان عشق » از ازل تا ابد؛ از عرش تا فرش از زمین و زمان؛ از همان نطفه تا به امروز؛ همه گواه خواهند داد که من ذره بودم با ذکر یا حسین؛نام شدم من همان نایم؛که گر خوش بشنود یا حسین؛ جوهر قلم روزگارم تا ابد روان می نویسد. می تراود بوی جان امروزمان از سوی دشت نینوا می شکفد قلبمان با نسیم کربلا چشمی به شوق دیدنت؛ما را روانه ی این راه می کند یا حسین. لبمان لبریز از جام حسین است. لوح مغزمان حک شده ی نام حسین است. دل هایمان سرشار از عشق حسین است....

پنجره باز بود،صدای هوهوکنان باد برگ های پاییزی را زِ شاخه جدا کرده و در حیاط رقصان حول حوض می چرخاند.ابرها در هم تنیده بودند و گه گاهی هم صدای رعد و برق به گوش می رسید..از لابه لایه ابر های هولناک ماه کماکان پیدا بود اما سیاهی عجیب چون پرده چهره ماه را می پوشاند اما هر از گاه با باد جابه جا می شد.. اما خب، عجیب بوی دلتنگی و اجنبی بودن فضای حیاط را پر کرده بود؛ قطره های باران همچون دانه های مروارید روی برگهای درخت پاییزی چون شبنم سُر می خوردند و روی اب حوض...

”هیچ تر از تهی“   واژه هایم گم شده اند. در میان این همه هیاهو و حسی لبریز از تهی بودن؛ من را به حال ویرانه خویش رها کرده اند. من نیز،کورمان کورمان در پی آنها تا ثریا رفته ام. مرا قفل و زنجیر شهری پر واهمه کرده و راهی دیار خود شده اند. شبانگاهان در پیله خویش؛ با کوله باری از بغض پیچیده در هم و فکرهایی پر از خاطره های تلخ و شیرین آنها را سخت در آغوش می فشارم:/   مبینا منتی         ❤️❤️ روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir چاپ انواع...

«تلاطم حیات» زمانی اگر دیوانه ات بودم؛ سر خوش از پیمانه ات بودم؛ درگیر دو چشمان خمارت بودم؛ مست و مبهوت جهانت بودم؛ گذشت و نماده رمقی ز این جان خسته حالیا ؛ اما تو بچرخان. ای گردون گوش به فرمان من؛ بسیج شو و این چنین نمان.. گردون روزگار را دمی به حال دلمان بچرخان. که بهر دلمان پر بزند؛ رو به معراج کند؛ فارغ از این هست شود؛ سر خوش و شیدا شود. مبینا منتی         ❤️❤️ روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان...

”عبوری گذرا“   از جاده زندگی عبور کرده ام؛ گهی از کوچه تنگ و بن بست؛ گهی از ره های هموار بی عابر. گه از بهاری که به ناگه خزان شد یا زمستانی که بهار شد. گه از طوفانی که میل به آرمیدن نداشت و دریایی که فکر طوفان نداشت. گه از واژه هایی که میل پیوستن به قطار جمله ها را نداشتند، یاجملاتی که میل به جدایی نداشتند. گه از نگاه درختی که هر ساله در فکر بهاران بود؛ اما بهاران که می رسید دلش میل خزان می کرد. اما... دنیای ما سرشار از تضاد های گذرایی است که...

فراغی گمنام• ای که چون باد صبا از خاک غلتیده از خون برگرفته ای؛ و قدم بر چشمانمان نهاده ای و کل شهرمان را از وجود مبارکت رنگین ساخته ای؛ بی شک،صاحب روزگار را ملاقات خواهی کرد اگر او را دیدی؛ سلام ما را هم به او برسان و بگو دیدگانمان دگر طاقت فراغ را ندارند می شود سنگ های فراغ را ز هم بشکافی و بگویی: " الا یا اهل العالم؛انا الامام القائم"   مبینا منتی       ❤️❤️  روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق    https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir      چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و...

پای سخنانم لنگ است در میان صحبت هایم بسته ام ریسمان امید را به دست واژه هایم اما تو بِـه از آنـی که با واژگانم توصیف کنم تو را و میـدانم؛نخوانده میفهمی مرا.   مبینا منتی         ❤️❤️  روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق    https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir      چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب  تبدیل رساله دکتری به کتاب  مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و اکسپت مقاله  انجام طراحی...

شعری به نام "ساعت شنی"   در این درگه نا امیدی مانده ام خموش و ساکت؛در پیله خویش. در جستجوی رها شدنم؛اما رهی تحت عنوان آزادی را نمی شناسم. پای حرمت غرور که درمیان باشد؛انتخابم هم اکنون قفس است. صدایم درون حنجره غلغله ای به پا کرده. اما؛ حالیا؛جاری نمی شود بر سر زبانم گله مندند تارهای حنجره؛ ناله هایشان دگر درون سنگ های غار تنهاییم نمی پیچند. مانده ام پایبند به واژه "صبر" اما دلارام من؛ به صبوری من،مخند از غم وشب یلدای پاییز چه می داند بهار؟! ساعت ها رو کوک کردم در انتظار   مبینا منتی  ...

#شعری به نام "دنیایی اجنبی"   رک بگویم! از دوست و آشنا رنجیده ام از غریب و بیگانه ترسیده ام از نگاه سردتان لرزیده ام لا به لای سردی واژه ها؛خندیده ام به هر سازی که بود؛رقصیده ام با هر اوزانی که بود؛سنجیده ام با دانه های تسبیح ام؛بخشیده ام دامن کشان از خاک شما؛گریخته ام گویا نمی شود که نمی شود... با نگاهی از کلاغ و باز ها که دیده ام با صدای غار غاری که شنیده ام پاورچین پاورچین؛ فانوس در آغوش خویشتن؛چسبیده ام از تمام کوچه پس کوچه های این شهر؛پرسیده ام آبادی خدایمان کجاست؟ گفتا؛ در...