پایتخت شعر ایران

رود یخ بسته ی آسفالت غبار قدمت را حبس کرد دست من رد پای ترا تا انتهای سراب در آغوش کشید آنجا که زمین و آسمان بهم رسید تو خاطراتم را به رود سپردی دریغ، چه آسان رها  شدی و من چه سخت از پای افتادم آنگاه که باران پشت سرت آب ریخت من تصویر شکسته ام را در آینه هزار تکه ی آسفالت رو به احتضار دیدم #فروزان         از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به جای ساختن...

در هوایی که تو نفس می کشی من آرام آرام از نفس می افتم دستانت را بسویم دراز کن بگذار بر بستر برگهایت آرام بگیرم میخواهم مرا به آسمان ببری آنجا که دست خدا بی تفاوت در هم گره خورده میخواهم چتر قرمزم را در دستانش بگذارم شاید باران را فراموش کرده شاید نمی داند من و تو هر دو تشنه ایم میخواهم سیب سرخش را در دستانش بگذارم شاید دیگر زمین را نمی خواهد. فروزان         از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و...

وقتی شکوفه چشم باز کرد در دستان زمخت شاخه بود صورتش از شوق گلگون گشت خواست بر آن دست بوسه بزند اما شاخه از خجالت عقب کشید قلب شکوفه بی صدا شکست همراه قطره ها ی باران ناکام در جوی آب غلتید..‌‌‌... فروزان         از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به جای ساختن کتاب‌های سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار می‌کنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد، گوش جان...

بر روی فرش خاطراتم نقش تو را در پنهانی ترین تار و پودم گره می زنم آنجا که دیگر نبض زندگی از تپش می ایستد بر گل پونه های بی جان چنگ می اندازم و بیاد تو و در درون تو خاموش می شوم و آن زمان که فرش نخ نمای زندگی ام را به حراج می گذارند هرگز کسی از راز درونم باخبر نخواهد شد. و من آسوده تر از همیشه در قلب تو آرام میگیرم. فروزان         از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این...

وقتی که رفتی ، خانه ی عشق خاکستری شد. تک درخت گیلاس، شکوفه هایش رابدست تگرگ سپرد. سنگفرش حیاط دیگر گامهای نرم ترا لمس نکرد. در این بهار سرد، یاکریم آشیانه ی کوچکش را رها کرد و پر کشید. وقتی که رفتی ، گل های سرخ بشقاب آرام و بی صدا پژمرد . سماور کنار اتاق تا ابد خاموش ماند. گرد پیری بر سر لیلی بالشتت نشست . وقتی که رفتی، من ماندم و ماهی ها که بی صدا در بستر سبز حوض جان می دادند. تقدیم به مادرم فروزان       از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات...

تو که می آیی خورشید به دور تو می چرخد قلب سرمازده ام چه آرام با تو گرم می شود بگذار قطره قطره ی وجودم در دستانت ذوب شود آن زمان که تو از راه می رسی من بر بال رویاها پرواز می کنم تا آشیانه ام را در میان قلب تو برپا کنم می خواهم تا آخرین قطره در رگهای تو جاری شوم آنگاه که با شور بر لبانت رسیدم بوسه ای بر آن خواهم زد و تو هرگز نخواهی فهمید.   فروزان         از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به...