اثری از بانوی هنرمند جنت رایگان _انتشارات حوزه مشق
رفتنی بی بازگشت! دانستم که دلگیرم سنگینی قدمها و سستی دستانم خبر از دردی جانکاه میداد. به دلم تسکینی دادم که خستگی است و مشغلهی زندگی! بیچاره دلم ، کمی آرام گرفت و دستان سنگین و بی رمقم با آشپزی مشغول شد. ناگاه خبرِ دردی جانسوز قلبم را شکافت. صدای ناله نبود، خندههای مشتاقانهی تو در گوشم پیچ و تاب میخورد. صدای زیبا و نگاه پر مهرت وجودم را مچاله میکند. تو چه با محبت سخن میگفتی ! و چه صادقانه دوست میداشتی! هنوز صحنههای ذوق زدگیت یادم مانده است. چه احساس لطیفی! چه خالصانه در آغوش میگرفتی و چه...