قلم شما

شعری خواندنی از بانوی هنرمند فرانک غفوری_نشر حوزه مشق

ماجرا مثل روز روشن بود چشم های تو قاتلِ من بود چشم هایت دو گرگ شهر آشوب منِ بره، به دست شان مغلوب این وسط عشق ، دست و پا می زد دم از احساسِ نابجا می زد!! این وسط، عشق، کودتا می کرد بند، بندِ مرا جدا می کرد در سرت فکر جنگ می چرخید چشم هایت مرا که می بلعید زیر ِ آتشفشان خونبارت ... من نشستم به قصد دیدارت در تنت انتحار می رقصید جای دستت دو مار می رقصید بی تفاوت، در عین خونسردی کشورم را احاطه می کردی زخمِ قلبم عمیق می ماند بر رگم...