قلم شما

اثری از هنرمند فرهیخته علی اکبر نور علی_انتشارات حوزه مشق

در زندگی ام آقای نصفه نصفه ام ولی در نوشته هایم نه.انجا در تکاپوی هیچم و اینجا در کفایت هست.انجااستاد پذیرشِ پاییزِاز دست دادنم و اینجامرد بهارهای شکوفه بارانِ بدست امدن و نه لزوما بدست اوردن که شرط لازم به دست اوردن،بدست آمدن است.دست خودم هم نیست ها.زندگی اساسا سروشکلش جوری است که آدم ها را به موجوداتی نصفه نصفه تبدیل می کند.موجوداتی بینابین فقدان و داشتن.نیمی از این.نیمی از ان.دلیلش هم این است که در تعامل انسانی با هر کسی،فرقی نمی کند،خواهر،برادر،دوست،فرزندهمسروهمسایه،نصف همه ی اتفاقات مربوط به توست و نصف باقی اش مربوط به طرف مقابل و لاجرم تو...
قلم شما

اثری از هنرمند فرهیخته علی اکبر نور علی_انتشارات حوزه مشق

لابه لای این کلمه ها زندگی ها و حس و حالهای مختلفی را می شودتجربه کرد.بخاطر همین است که اعتیاد به کلمه، خطرناک ترین نوع اعتیاد و دل کندن از ان،دشوارترین و جخ ناممکن ترین نوع دل کندن است.وقتی از کلمه حرف می زنم گویی راجع به یک چیز مقدس و اسمانی صحبت می کنم و صد البته راجع به چیزی که اصالت و نجابتش جلوتر از خودش حرکت می کند وگرنه توی این آشفته بازار افاضه های صدمن یک غاز،می شود هر"هرزآوایی" را کلمه درنظر گرفت وبرایش اعتبار قائل شد.اما در انچه به راستی کلمه باشد،هرچیزی را می شود،عمیق...
قلم شما

اثری از هنرمند فرهیخته علی اکبر نور علی_نشر حوزه مشق

سفر   ازنزدیک ترین ایستگاه به خونه اش تا باغ ملی بایدسه تااتوبوس عوض می کرد.یه پالتوی پاگون دار آمریکایی تنش بود که به تنش گشاد بود وتوی جیبهاش کلی خرت وپرت گذاشته بود.ازبرجستگی وقلمبه گی جیبهاش مشخص بودخیلی چیزهاروچپونده توشون اماچه چیزایی رو،خدامی دونست.هواسرد بود.خیلی سرد.زمستونای تهران مخصوصا تو روزایی که شبش برف اومده باشه خیلی تاب بُره لاکردار.بادهم که ازشمال بیاد سوزِبرف کوههای البرز رو باخودش میاره سمت پایین ووضع بدترمی شه.تونمیری تاعمق استخون آدم به گِزگِز میفته از زورِسرما. فیض الله نگهبان باغ ملی بود.با حقوق بازنشستگیِ راه آهن اموراتش نمی گذشت اونم بادو تاپسر بزرگ و...
قلم شما

داستانی خواندنی از هنرمند فرهیخته علی اکبر نور علی _نشر حوزه مشق

شهباز به پشت روی تخت دراز کشیده بود و چشم‌هاش رو بسته بود.فکر می کردچشم‌هاش روکه ببنده دنیااز حرکت می ایسته یاشایدهم تصورش این بودکه زمان درلحظه هایی که او چشم‌هاش رو به روی جهان بسته یک گام دوگام می ره جلو.یک لحظه به سقف مورب سلول که از گچ وسیمان بود خیره شد.از جرزِدیوارهای سلول صدای زخمه های رنج به گوش می رسید.صدای درهم و مبهم انتظارو دلتنگی.رنج هفت سال حبس باانتظار وامیدِ هر لحظه ای برای بخشش ودر این امید،معمایی جز زمان براش وجود نداشت.این تاروپودِ درهم پیچیده ی گذشته،حال،آینده،همیشه و...هیچوقت.تو این هفت سال، تفکردرباره ی زمان براش...