اثری از بانوی هنرمند سحر فهامی_انتشارات حوزه مشق
چون بهاری بار بسته از کویر کوله بار عاشقی را کند و برد رفت و حتی خود نمیدانست که قلب من را بر سیاهی ها سپرد باورش سخت است اما مادرم رفت و این ویرانه را تنها گذاشت با قدمهای ضعیف و خسته اش روی برگ زرد قلبم پا گذاشت من همان باغم که در مشت کویر هر درختش گوشه ای جان داده است در خیال خشک و خاموشم هنوز یاد سبز مادرم جا مانده است من همان باغ غم انگیزم در او شاخه ای یارای خندیدن نداشت آنقدر لب تشنه و دل خسته بود با تبر یارای جنگیدن نداشت...