اثری خواندنی از بانوی هنرمند سایه اردستانی _نشر حوزه مشق
مترسک منم مترسک تنهای بر سر جالیز همان که شد دلش از عشق باغبان لبریز زبان لال مترسک کجا و عشق کجا در این میان چه کنم جز سکوت حزن انگیز چهار فصل دلم در هوای این غصه چنان گرفته که فصلی نمانده جز پاییز غمی بزرگتر از این که دیدمش در باغ کنار آن که برایش عزیز بود عزیز چه بوسه ها که نزد در برابر چشمم بر آن لبان انارین آتشین، یکریز تنش که بر تن او مثل مار می پیچید هزار نیش فرو رفت در دل من نیز دلم شکست ولی زد نگاه من فریاد غمت مباد...