اثری از بانوی هنرمند زینب فرضی _انتشارات حوزه مشق
طلوع قصه ی ما از غروب آبان بود کنارتو که نشستم شروع باران بود نگاه کردی و گفتی که دوستت دارم چرا دروغ برایت همیشه آسان بود اگر چه سر به هوا بودی و کلافه ولی درون برکه ی چشمت دو ماه رقصان بود تو مرد سنگدل داستان من بودی و من زنی که پر از ابرهای گریان بود چه روزها که به دیدار مرگ می رفتم که آنچه بعد تو دیگر نداشتم جان بود مرا ببخش برایت همیشه دلتنگم چنان که درسر و جانم مناره جنبان بود تمام عمر تو را خواستم ولی هر بار جواب حال خرابم«به هیچ...