نوشته ای دلنشین از بانوی هنرمند مهاجر
[ ] نیستی جز من خدایا نیستم جز تو کسی پس چرا ترس از جهنم پس چرا دلواپسی تازه فهمیدم تو هستی ذره های هستِ من ظلم اگر شد بر خودم شد از ضمیرِ پستِ من کاعناتی،ممکناتی،ابتدا و انتها آب و خاک و باد و آتش در تو میدارد بقا تو نه بالایی نه پایینی جهان درجسم توست کهکشانها ذره ذره پاره ای از اسم توست تو تولد تو مولد تو منی من ذره ات گلّه ای از عنصرانی و منم چون برّه ات از تو توصیفات دیدم در تمام زندگی کور و کر گشتم، به دست من، عصای بندگی...