اثری خواندنی از بانوی هنرمند هدیه بهروز از هنرمندان انتشارات حوزه مشق
"داغِ وداع" ناگهان در شلوغیِ بازار دیدمش.. خودش بود.. با همان لبخند.. با همان نگاه.. نفسم به آنی بند آمد وُ قلبم تحمل این حجم از خون ورودی به دهلیزهایش را نداشت.. پاهایم سست شده بودند وُ نزدیک بود روی زمین ولو شوم. با ته مانده ی جانی که هنوز در بدنم سوسو می زد، به نزدیک ترین تکیه گاهی که اطرافم بود، دخیل بستم. نه پای رفتن داشتم و نه دلِ ماندن.. دنیا به دور سرم می چرخید وُ من حتی نای این را نداشتم که صدایش کنم. او را از خودش هم بهتر می شناختم و خاطرش همیشه...