پایتخت شعر ایران

عشق تَگِل زده به لباس کهنه وشرحه شرحه ام رهگذرکوچه ی خیالم مبادا کیله بشکنیُ قصدسفرکنی ومکشوف کنی احساسم را فَتات افتاده ام به پایت مجنون وار عَطرت پیچیده دراین باغچهٔ خشکیده ی دلم درقمره ی چشمانت باخته ام دل ودینم را   فرحنازبحرینی     ❤️❤️ روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب  تبدیل رساله دکتری به کتاب  مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و...

یک قدم برداشتی ! من صد قدم نزدیک تر کاه را آتش زدی ! من کوه را باریک تر لااقل یک ساعتی را صرف شعر و چای کن لااقل این آمدن ها را به فالی نیک تر چند روزی می شود وقتی که یادت می کنم گونه هایم تر ، لبانم تر و این ماتیک تر تا قدم های تو می خواهند همراهی کنند کوچه را تاریک می خواهم ، تو را تاریک تر رنگ آبی هم به تو می آید آقا خوشگل است باوقارت کرده و این بار قدری شیک تر بی خیال حرف مردم این جماعت عاشقند اصلا...

چالش پرسش و پاسخ با ناشر کتاب   کم هزینه ترین نوع چاپ؟ دیجیتال باکیفیت ترین نوع چاپ؟ افست به صرفه ترین نوع چاپ؟ اینم دیجیتال متداول ترین کاغذ؟ تحریر ۷۰٫۸۰ گرمی خوش چاپ ترین کاغذ؟ گلاسه سبک ترین کاغذ؟ بالک نوستالژی ترین کاغذ ؟ کرافت بهترین نوع صحافی؟ جلد سخت نفیس ترین صحافی ؟ جلد چرم بی کیفیت ترین صحافی؟ چسب سرد مناسب ترین قطع کتاب برای رمان؟ رقعی بهترین قطع برای کتاب های درسی؟ رحلی بهترین قطع برای کتاب های دانشجویی؟ وزیری جوانترین ناشر ایران؟ فردین احمدی ناشر برگزیده ایران؟ حوزه مشق رسانه ای ترین انتشارات؟ حوزه مشق...

دنیای نامرد دنیا به من، تورو بدهکاره این رفتنم از روی اجباره شاید منو بی رحم بدونی تو این تنها راهه، واسه ما هر دو چیزی نمیگم لحظه ی رفتن بغض گلو جمله ها را کُشتن سنگینِ روی دوشِ من این بار دیگه نمیشی واسه من تکرار تو یه نبرد، دلم گرفتاره سخته بخواد دست از تو برداره باور نمیکنم که این دیدار بینِ من و تو آخرین باره فاصله میگیرم نبینی که شده دلم هزار و یک تکه شکست غرورت اینو میدونم ازم نپرس چطوری می تونم؟ میگذرم از تو چونکه مجبورم نمیدونی، مرگه ازت دورم دنیا بهم، بدجوری...

در حوالی کدام فصل باید دنبال رد پایت باشم ، نامت شانه شعر هایم را می‌لرزاند، وقتی که نبض واژه ها می ایستد ، تمام حرف های بارانی ام از دفتر شعرم چکه می کند.   زهره براهویی     ❤️❤️ روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب  تبدیل رساله دکتری به کتاب  مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و اکسپت مقاله  انجام طراحی جلد و...

سرنوشت عشق راچشمت معین می کند چشم توقدیسه راآلوده دامن میکند من نمی گویم....تمام اهل عالم واقفند.... اینکه تکلیف دلم را عشق روشن می کند از همان روزی که قلبت راخداوندآفرید دائماداردبه کارخویش احسن می کند قهوه ای چشمهایت قهوه تلخ من است.... فال فنجانت نمی دانی چه بامن میکند...؟! باد،مویت رابه هرسویی بردآنجامنم.... خال هندوی توقصدصدبرهمن می کند .دختران آریایی ازهمه عاشقترند.... تاب گیسوی منیژه میل بیژن می کند قهرمان قصه ،یوسف بودیاپیراهنش...؟! مصر پیراهن چه هاباقلب یک زن می کند...   پروانه منصوری     ❤️❤️ روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه،...

باید برای آسمانم بال و پر باشی مجنون تر از هر عاشقی دیوانه تر باشی باید برایم یک جهان تاریخ دیوانه در پوشش هر داستان و شعر تر باشی اسکارلتی باشم که نه بر باد رفته عمر رت باتلری پرجنب و جوش و شور و شر باشی چون رومئو و ژولیت با من بیایی عشق آیدا شوم تو شاملویی شعله ور باشی تا آسمان بیکران تا آن سر دنیا چیزی بخواهم مثل مارکو در سفر باشی باید که شیرینت شوم خسرو نباشی تو فرهاد باشی بین هر کوه و کمر باشی مثل خدایان باشم و تنها برای من چون بندگان...

مرا احساس ویرانگر چنان کشته که بی جانم نمی دانم که جان دارم ویا روحی پریشانم چرا سیال ذهنم را ربودی مثل مغناطیس نگو شهری که گم گشتی بسان شهر آتلانتیس تو مثل ساحری هستی که در باران مرا بردی درون دستهای تو عروسک بودم و تندیس تو برمودای اقیانوسی و بلعیده ای من را زمان گمگشته در جانم مرا گم کرده این تلبیس حکایت های چشمانت نه نسکافه نه تریاک است دمی ساکن به تفلیسم گهی هم ساکن پاریس عجایب خلقتی هستی دلم پرواز می خواهد شکسته بال و پرهایم تمنایم شده پردیس آتشکـــــــــده یاسمن بدری  از خوزستان رامشیر...

پرِ پرواز تا که از عشق تو من آواره ی صحرا شدم دلشکسته با خدای خویش هم نجوا شدم خرقه پوشی گشتم و دیوانه ای خانه به دوش خسته از جور زمانه، تارک دنیا شدم با خدای خویش گفتم آنچه در دل داشتم لب گشودم پیش او رسواترین رسوا شدم سر به زانوی خیالش چون نهادم نیمه شب مست از بویش خرامان واله و شیدا شدم گفتمش ای عشق ای معبود من، حی ودود از لبانت تا شنیدم نکته ها دانا شدم کور بودم من در این دار مکافات ای خدا تا نظر کردی به حالم ناگهان بینا شدم همچو...

"داغِ وداع" ناگهان در شلوغیِ بازار دیدمش.. خودش بود.. با همان لبخند.. با همان نگاه.. نفسم به آنی بند آمد وُ قلبم تحمل این حجم از خون ورودی به دهلیزهایش را نداشت.. پاهایم سست شده بودند وُ نزدیک بود روی زمین ولو شوم. با ته مانده ی جانی که هنوز در بدنم سوسو می زد، به نزدیک ترین تکیه گاهی که اطرافم بود، دخیل بستم. نه پای رفتن داشتم و نه دلِ ماندن.. دنیا به دور سرم می چرخید وُ من حتی نای این را نداشتم که صدایش کنم. او را از خودش هم بهتر می شناختم و خاطرش همیشه...