قلم شما

تازه ترین اثر از بانوی هنرمند فریبا نوری

صفحه اصلی

داغی به سینه دارم چون خاک لاله‌‌زاران

از آتشی که افروخت، قوم سیاه‌کاران

جز اشک چون نمانده از خیل غمگساران

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

هر کس بلای جانان در جان کشیده باشد

در موسم بنفشه، اندوه چیده باشد

یا روی ارغوان را از دور دیده باشد

هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد

داند که سخت باشد قطع امیدواران

رفت از سرش دوباره هوش ربابِ چشمم

بدتر ز نرگسان شد حال خراب چشمم

هم‌هجرتان مپرسید از التهاب چشمم

با ساروان بگویید احوال آب چشمم

تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

من ماندم و دل خون در احتجاب حسرت

صف‌بستۀ کمندی در پیچ و تاب حسرت

چون غنچه‌های پرپر در انقلاب حسرت

بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت

گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

بر جای می به جامم تیغ فراقت آمد

یک آسمان چو پنبه در احتراقت آمد

مهر و مه و ستاره در اشتیاقت آمد

ای صبح شب‌نشینان جانم به طاقت آمد

از بس که دیر ماندی چون شام روزه‌داران

ای کاش می‌نشستی یک لحظه جای عشقت

چون در دلم ندارم چیزی سوای عشقت

از ابتدا بگویم، بی‌انتهای عشقت

چندین که برشمردم از ماجرای عشقت

اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران

از گفتن هزاران،یک نیست جمعِ حاصل

جز آتش درونم شمعش کجاست محفل؟

باری که ساروان بست پندست جای محمل:

سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل

بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران

مستوری مرا نیست فرجام و حدّ و غایت

عشق است و ره ندارد بر شِکوه و شکایت

تا هست داغ لاله، موقوف این هدایت

چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت

باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران

❤️
انتشارات بین المللی حوزه مشق
چاپ انواع کتاب
https://hozeyemashgh.ir/%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C/13719
با مدیریت دکتر فردین احمدی
۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹
۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶

Author Image
فردین احمدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *