قلم شما

اثری از زینب مشهدی (اغما) از نویسندگان انتشارات حوزه مشق

– چکامه

چند روزست که ساعت‌ها وقت می‌گذارم و می‌نویسم؛ اما نوشته‌هایم به دلم نمی‌نشیند.
در اندیشه‌ام زمانی را به یاد نمی‌آورم که نوشتن این‌قدر برایم دشوار باشد.
اکنون که اراده کرده‌ام برای مخاطب خاصی قلم بر روی کاغذ برقصانم دیگر میل به نوشتن آسان نیست، ترکیب‌ها مجذوب‌کننده نیستند؛ جدالی میان نوشتن و رهایی در گرفته است.
مخاطب عزیز کلامم، امیدوارم از صراحت کلام و بی‌حسی‌ام آزرده خاطر نشوید. تاکنون کسی را نداشته‌ام تا برایش نامه بنویسم و شرح احوالاتم را به گوشش برسانم. از سطح پایین گفتار و رفتار ناشیانه‌ام در بیان احساسات از شما پوزش می‌خواهم.
نامه نوشتن به شخصی که تمام او برایم در پس هاله‌ی ابهام و سیاهی قرار دارد امری بسیار سخت و پیچیده است، همت والا می‌خواهد تا به توان آن‌چنان که شایسته این غریبه است قامت واژه‌ها را خم کرد و جملات را به زانو در آورد.
آن‌روز که به خودم آمدم و دیدم دلم در تمنای یک لبخند خود را به خاک می‌کشاند، احساسات ضد و نقیضی سراسر وجودم را در برگرفت و اشتیاقی وصف نشدنی در سلول‌هایم به جوشش در آمد.
بعد از آن‌روز مخاطب پر و پا قرص موزیک‌ها، کتاب و فیلم‌های دراماتیک شدم؛ شعر، همراز هر لحظه ام شد و پیوند عهد‌های ناگفته‌ی درونی‌ام از هم گسست و به باد فراموشی سپرده شد.
دل، دست عقل را از پشت بسته و بخاطر فریادهای حق گویش او را به ناکجا آباد تبعید کرده است.
«دیوانه مگر در یک نگاه چه دیده‌ای، که جنون‌وار دست به حماقت زده‌ای؟! »
در میان روح به زنجیر کشیده شده در دست افگار، پیمان شکستم و لب به سخن باز کردم.
«تا به‌ حال احساسی مثل احترام، اشتیاق و محبت نسبت به یک نفر رو داشتی؟!»
خندید و گفت: «از این حرف‌ها هم بلدی؟! عاشق شدی؟! کی بود که قولت رو شکستی؟!»
گفتم: «نه، یعنی نمی‌دونم؛ خیلی برای من محترم و دوست داشتنیِ!»
گفت: «احترام؟! خب مشکلش چیه؟! دل رو بزن به دریا و برو بیشتر بشناسش.»
مستانه با اندوه، درد خندیدم و تلخ گفتم: «من فقط یک‌بار دیدمش، توی انبوه شلوغی؛ حتی نمی‌تونم بگم که دوستش دارم وقتی حتی یک کلمه باهاش صحبت نکردم.
من کنجکاوم که بشناسمش، رفتارش، طرز صحبت کردنش با دیگران من رو جذب لبخند بی‌دریغ و مهربونش کرد.
به قول مامان: «توی این جامعه گرگ صفت دیدن غزال فقط یه آرزو هست.»
دیدی بعضی آدما ناخواسته به دل می‌شینن؟»
با لبخند به جوونه اندیش‌های جدیدم خیره شد و حرفی نزد.
زمانی طولانی به کلنجار میان مغز و دلم گوش سپردم؛ تا این‌که بالاخره قلبم برگ برنده را دست گرفت و من را وادار به نوشتن و کنار هم قرار دادن واژه‌هایی با رنگ، رایحه‌ای جدید برای شخصی مبهم کرد.
میل به نوشتن داشتم؛ اما محتوا در میان جنگل افکار در حال قایم باشک بازی و پریدن از شاخه‌ای به شاخه دیگر بود.
مراد شب‌های تاریکم؛ هرشب دست ستارگان را به امید دیدار مجدد شما در دست ماه قرار می‌دهم، آرزوی یک نگاه و گفتگویی دوستانه انرژی بی سرو ته‌ای را در وجودم به غلیان در می‌آورد.
روز را به امید دیدار فاتح احساساتم سپری کرده و با درک این اندیشه که موجودیت من هیچ‌گاه برای شما به اثبات نرسیده است نالان در بستر خفقان و الهه مرگ می‌افتم.
مجهول گم شده‌‌ای در میان ساختمان‌های ذهن هستی که هر لحظه برای به یادآوری چهره‌ای که در خاطر ندارم دست به جست و جو و پردازش می‌زنم.
بعد از دیدار با شما، بیشتر از همیشه درخت‌ها را در آغوش می‌کشم، در امتداد دامنه نور با دستانی رها می‌دوم، بوی خاک نم خورده را با اشتیاق استشمام می‌کنم و در زیر باران با لبخند می‌ایستم.
من اعتقاد دارم باران، سرشار از خاطرات احساسی، اشک‌های جدایی و چشم‌های به انتظار نشسته است؛ پس جسم و روحم را در اختیار او قرار می‌دهم.
حس ویران‌گری در وجودم به طغیان در آمده؛ مانند دوای یک معتاد، فکر کردن به تو موجب مسرت و پرواز روح من در افق می‌شود؛ اما این اندیشه که نمی‌دانم برای چه شخص عزیزی در حال نوشتن هستم مرا از افق پایین کشیده و به قهقرا پرتاب می‌کند.
تاکنون دل یکِ‌تازی کرده است و جای هرگونه اعتراض و توبیخی را از دستان عقل گرفته است و منطق مهربان مرهم دل‌سوزی را بر جان جاری می‌سازد و پیشنهاد انتخاب اسم یا توصیفی برای شما می‌دهد؛ تا دخترک کمی لب به خنده بگشاید و غم های لانه کرده در گوشه چشم و قلبش برای لحظه‌ای ناپدید شود.
تصدق لبخند‌های حیات بخش‌ت شوم؛ روزها از دیدار چند لحظه‌ایمان گذشته و چندین هزار ثانیه است که مالک اختصاصی صفحه اول ذهن من شده‌اید. از آشفتگی‌های بیرونی رها شده‌ام و در چاله‌ای از احساسات و افکار در تناقض افتاده‌ام.

 

در زمان کودکی به سادگی احساسات درونیم را هویدا می‌ساختم و اکنون در وضعیت پیچیده‌ای قرار دارم که اجازه هرگونه بغضی را از من دریغ می‌کند.
گاهی پای از گلیم خود درازتر می‌کنم و بر سر معبودم فریاد زده و امواجی از چراهای بی‌پاسخم را به سوی او روانه می‌کنم.

هر گاه قلم در دست می‌گیرم تا دقایقی را در اندیشه شما و حرف‌های ردیف شده در نوک زبانم کلام را آغاز کنم، لبخند به لب می آورم تا فشار روان رنجور و اشتیاق‌های خاکستر شده‌ام از طریق کلام، زهری بر وجود شما سرازیر نکند و صدمه ای به شما وارد نشود.
ترس از آن دارم تیزی حرف‌های نابخشودنی و ناعادلانه من گریبان از موی نازک‌تر و لطیف شما را بگیرد و من قاتل محبوب عزیزم شوم.
میخواهم شما را چکامه خود صدا بزنم؛ شعر هر لحظه‌ی من در تنگی، ناخوشی، شادی، انزجار و فروتنی.
شعر زیبایِ غریبانه من؛ عارفانه به شگفتی خلقت تو دست و پای افکار را به کار گرفته‌ام تا آن‌جا که نفسی می‌آید، در وصف شما جمله‌ها ردیف کند و بتوانم سطرهای کاغذ را پر کنم.
عاجزانه تمنا دارم تا اندکی از میان افکار در هم پیچیده‌ام که به رهبری شما دست به شورش علیه من زده‌اند رهایی یابم.
دل می‌خواهد آنن قدر در وصفتان قلم گردانی کند تا از انگشتان خون چکه کند و سوی چشمان از فراق تیره و تار گردد؛ ولی هنگامی که واژها سر خود را در مقابل شما فرو آورده و دست از کار می کشند، مرهم شفا بخش این بانوی سرگردان چیست؟!
« این چیست که چون دلهره افتاده به جانم؟
حال همه خوب است، من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی‌ که میان تو و من نیست غریبی است
صدبار تو را دیده ام ای غم به گمانم
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
این قدر که خالی شده بعد از تو جهانم
از سایه سنگین تو من کمترم ایا؟
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
ای عشق مرا بیشتر از پیش بمیران
انقدر که تا دیدن او زنده بمانم. »
– فاضل نظری

– زینب مشهدی «اغما»

 

 

 

 

 

از قلم تا جاودانگی… با شما!
انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به جای ساختن کتاب‌های سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار می‌کنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد، گوش جان می‌سپاریم؛و با قدرت به مسیرمان ادامه می‌دهیم.

خدمات ما شامل چاپ کتاب‌های شعر، داستان، رمان، دلنوشته، کتاب کودک، ترجمه و تبدیل پایان‌نامه به کتاب است. شما هم اگر رویایی در سر دارید، با ما در تماس باشید:

📞 09191570936
📞 09393353009

انتشارات حوزه مشق؛ جایی برای رویش، قلم و جاودانگی.

https://hozeyemashgh.ir

#چاپ_داستان #چاپ_شعر #چاپ_رمان #داستان #شعر #رمان #شاعر #نویسنده #چاپ_کتاب #فردین_احمدی #حوزه_مشق #انتشارات_حوزه_مشق #نویسنده #محقق #پژوهشگر #مترجم #ایران #قلم #کتاب #ادبیات #فرهنگ #هنر

Author Image
فردین احمدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *