اثری از فاطمه قربانی از نویسندگان انتشارات حوزه مشق
دیگر اهمیتی ندارد؛ کجا هست و چه میکند..
زمانی به خاطر ترک خوردن پوست دستش، دنیا را به آتش میکشیدم اما حال مهم نیست کجاست و چه میکند..
مادامیکه پایش میلغزید و اندر خم کوچه ی تنهایی، آواز سر میداد دلم میخواست صدایش را قاب بگیرم و بزنم سینه ی دیوار به پاس اینکه فقط خوانده برای معشوقه اش؛ اما حال حاضر نیستم حتی بدانم صدایش، بالا می آید یا نه .. اصلا توان نفس کشیدن دارد یا نه..دیگر اهمیتی ندارد …
دنیایی را پشت پا زدم تا پشتش بمانم و بماند، اما حال حتی نمیخواهم بدانم دنیایی دارد یا نه.. زندگی دارد یا نه …
دقیقه ها و ثانیه ها و لحظه ها را برایش خیال میبافتم و تنهایش نمیگذاشتم؛ اما حال حتی نمیخواهم بدانم خیالی دارد یا نه..
زمانی مقابل هر چیزش احساس مسوولیت میکردم حتی در مقابل دارایی هایش اما حال حتی حاضر نیستم بدانم دارایی دارد یا در پلاسی مندرس، جان میدهد..
زمانی برایش کیلومتر ها دویدم مترصد آنکه یک قدم بردارد اما حال حتی نمیخواهم بدانم پا دارد، زنده است یا نه..
برایش بهترینها را خواستم اما حال شک دارم که اصلا کسی بوده مقابلم یا نه..
به همین راحتی میتواند عشق تبدیل به بی تفاوتی شود؛ باورتان میشود؟!🥺🥲💔
خدمات ما شامل چاپ کتابهای شعر، داستان، رمان، دلنوشته، کتاب کودک، ترجمه و تبدیل پایاننامه به کتاب است. شما هم اگر رویایی در سر دارید، با ما در تماس باشید:
09191570936
09393353009
https://hozeyemashgh.ir
انتشارات حوزه مشق؛ جایی برای رویش، قلم و جاودانگی
این دیالوگ کازابلانکا خیلی خوبه:
-میخوای برات یه قصه تعریف کنم که آخرشو نمیدونم؟
+ تعریف کن
– دوسِت دارم…
شاید بی تفاوتی آخر ماجرا باشد💔قلمت رقصان، عالی و درجه یک بود🤍