قلم شما

اثری از بانوی هنرمند فاطمه قربانی _انتشارات حوزه مشق

به نام آنکه جان را فکرت آموخت

عنوان: زیر و رو

مشتری چندین ساله اش بودم. آدمی افتاده و صاف و بی تکلف. به بهانه از خیابانی که در او بساط پهن می کرد، رد می شدم و شاخه گلی یکبار سرخ، یکبار سفید، یکبار بنفش خریداری میکردم و بو می کشیدم. وقتی پولش را میخواستم حساب کنم، لبخندی از سر تضرع میزد و می‌گفت: زیر و رو شدی؟!
نگاهی از سر شوق بهش می انداختم و در جواب می گفتم: زیر و رو شدم:)
کارم در هفته شده بود پنج بار به دیدنش رفتن و فقط سوالی که می‌پرسید همین بود؛ گویا تکه کلامش ^زیر و رو شدی؟^ بود و من هم همان پاسخ ثابت را نثارش میکردم. گویا در تله ی عادت، افتاده بودیم! هم من، هم او..
عادت به یکجا بساط پهن کردن، به یکجا گلها را گذاشتن، در یک گلدان بخصوص گذاشتن، یکجا چیدن، چیدن بساط، گلها، آدمها..
به یکجا و کلی سوال پرسیدن و و به یکجا زیر و رو شدن! ما در تله ی عادت این زندگی، گیر کرده بودیم و راه نجاتی نمی یافتیم.همه خسته از این روزمرگی و روزمرگی خسته از ما!
ما برای روزمرگی می جنگیدیم و روزمرگی، به نفع برد ما، گل به خودی میزد و ما غرامت و جریمه اش را بایستی پرداخت میکردیم. ما خسته ی این عادت و عادت، خسته از ماها!
ما خسته از هم و ما خسته از این همه خستگی! ما خسته از یکجا زیر و رو شدن و زیر و رو شدن خسته از ما!
القصه، همگی خسته از این همه خستگی، کلافگی و در به دری!
روز جمعه بود.تصمیم گرفتم دیگر نروم به دیدنش.دیگر ادامه ندهم این زنجیره ی عادت را و قطعش کنم. دیگر شاخه گل نخرم و بگذارم ببینم کدام شاخه گل، من را برای خویش میخرد؟!
کدام شاخه گل، برای من پژمرده میشود و دلتنگی، امانش را میبرد؟!
کدام شاخه گل، سرخیش را از خون خستگی رگهای من، به ارث می برد؟!
نرفتم.
تا اینکه بعد از یک هفته، روز جمعه ی هفته ی پیش بود که از همان خیابان پیرمرد گل فروش گذشتم و دیدم بساطش پهن بود اما روی صندلیش، عکسش بود با روبان مشکی و چند شاخه گل سرخ و سفید و بنفش کنارش..🖤
پسرش گل می فروخت. او، زیر و رو شده بود.او، نتوانست تحمل کند پارگی زنجیر عادت را.. توان تحمل هجر و فراق را نداشت. وقتی یاد روزهایی می افتادم که بی گمان ردپایم را از دل این خیابان می گذراندم، دلم آتش می گرفت و هزاران لعنت، نثار خودم میکردم که چرا نیامدم؟! دعا دعا میکردم تا فقط یکبار دیگر پیرمرد زنده شود و به همان رسم قدیمی و عادت مألوف ادامه دهیم. من گل بو بکشم و او بپرسد:زیر و رو شدی؟ و من بگویم: زیر و رو شدم. گویا در تله ی عادت، افتاده بودیم و بهتر که در تله بودیم. ما انسانهایی هستیم که بدون عادت همیشگی مان، نمی توانیم نفس بکشیم. ما از گیر کردن در تله ی عادت زندگی، خرسندیم و بدون آن، راه رفتنمان، حرف زدنمان، شغلمان، نفس کشیدن مان را گم میکنیم. ما، راه نجات خود را گویی حال پیدا کرده بودیم و تنها راه نجات، ادامه دادن به این چرخه ی باطل عادت بود. ما، آدم ترک عادت نیستیم و زیر و رو شدن واقعی را بلد نیستیم.
من، حالا مشتری چندین روزه ی پسر پیرمرد گل فروش هستم و می مانم:)

فاطمه قربانی

 

 

 

 

❤️❤️

روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق

https://hozeyemashgh.ir

چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب  تبدیل رساله دکتری به کتاب  مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و اکسپت مقاله  انجام طراحی جلد و صفحه آرایی در بالاترین کیفیت  ویراستاری حرفه ای کتاب

همین الان به کارشناسان حوزه مشق پیام بدهید.

Author Image
فردین احمدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *