آثاری از بانوی هنرمند نجمه نیک نژاد _انتشارات حوزه مشق
آیندهروز:
زمانی که به تیر ۱۴۰۲ میاندیشم،اولین چیزی که به خاطر میآورم،دلهره برای ورود به چهلسالگی بود.این تفکر،هرروز بخشی از زندگی را تحتالشعاع قرار میداد.حسرت کارهایی که تا به اینسن هنوز انجام نداده و تغییراتی که در زندگی شخصیام پیش نیامد،فرصتسوزی را به ذهنم متبادر میکرد.ترس از آیندهای که بزرگترین مواجهه آن،همنشینی با تنهایی باشد.
فرسودگی شغلی را در نیمهراهکاری با وجود برنامههای فشرده این برهه بهطور آزارنده احساس میکردم.با اینحال تلاش میکردم منفیبافیها را کنار گذاشته و به زمانحال نگاه ویژهای داشته باشم.آنروزها،نوشتن را با شرکتمداوم در کلاسهای نویسندگی ادامه داده و این فرصت را،فارغ از روزمرگیهای زندگی غنیمت میشمردم.نوشتن،مرا از افکار مشوش دور میساخت و آرامش را برای ساعاتی به ارمغان میآورد.برخی مناسبات و شناخت انسانهای پیرامونم،خاطرم را مکدر نموده و قدرت برقراریارتباط را از من میگرفت.مهمترین اتفاق آنروزها،اضطراب آیندهای مبهم بود که آسیبهایش زمان حال را متزلزل میساخت.تابستانیگرم که به جهت صرفهجویی در برق،ساعات شروعکار در اداره،شش صبح بود و خوابآلودگی صبحگاهی،منگی را در نخستین ساعات روز بر سرم آوار میکرد.هرچه بود،تکرار بیشتر از هرزمانی مهمان زندگیام بود و من سعی میکردم،روزنهای از تنوع را در لحظاتعمرم جاری سازم.
💎💎💎💎
زمانیکه هجوم افکارآسیبزا،پیکره روح وروانم را میتراشد.
زمانیکه طوفانهای درون،موجهای سهمگین را به قلبم فرود میآورد.
زمانیکه غمهایناگفتهودردهای مبهم،چشمانم را تر میکند،بزرگترین طبیب و تسکین اینروزگاران که آرامش را به ارمغان میآورد.قلم است.
آنهنگام که قلم بردستانم،سطور کاغذ را میپیماید و من غرق در تهیکردن همه درونیاتم میگردم.خود را در دنیایی دیگر میبینم.
صفحات پشتهم سیاه میشود و قلم بدون خستگی،انگشتانم را بهپیش میبرد.
حضورش در همهفضاهایزندگیام و بودن همیشگیاش بهعنوان دوستیهمراه،شیرینتریناتفاقممکن است.
برایقداستقلم،رسالتخود را فراموش نکنیم.
نجمه نیم نژاد
بهبهانه ۱۴ تیر.روزقلم.
💎💎💎💎
داستان”
بچه که بودم با خانوادهپدری دریک خانه زندگی میکردیم.کودکیام در منزلی سپری شد که ایوانی با پنجرههای درشت داشت و از شیشه پنجره وسط،گلدستههای مسجد نمایان بود.صدای اذان،رساتر از هرآوایی به گوش میرسید.موذن مسجد،جوانکی بود که درهمان نزدیکیها خانه داشت ومادرش با مادربزرگم دوست بود.صدایش را دوست داشتم.لحظه اذانمغرب به پنجرهوسطی ایوان نزدیک شده و صدای اذان را با جانودل گوش میدادم.مادربزرگ هرشب به مسجد میرفت.وقتی مدرسه ،جشن.تکلیف را برایمان گرفت،چادری با گلهای قرمز.جانماز سفیدساده ویک مُهر داشتم که از خودم دور نمیکردم.
منهم با او به مسجد میرفتم.فاصله مسجد تا خانه به اندازه عبور از یکطرف خیابان به طرفدیگر بود.هرشب که از مسجد برمیگشتیم،سجاده وچادررا جایی مناسب میگذاشتم.یکشب پس از پایان نماز وهنگام ردشدن از خیابان،جانماز از دستانم به زمین افتاد.لطافتچادر که آن را پنهان میکرد،حواسم را پرت کرد.
ناگهان مادربزرگ جانماز را در چاله وسط خیابان دید.نگاهی بمن کرد و گفت”جانمازت را انداختی؟تازه شستم خبردار شد و به آنطرف خیره شدم.تا دست به اقدامی بزنیم در کسری از صدم ثانیه،ماشینی از چاله عبور کرد ومُهرم تکهتکه شد..اشک از چشمانم سرازیر شد و بیتابی میکردم.مادربزرگ جانماز را با خردههای مُهر دستم داد وگفت”نگران نباش.مُهری مشابه آن میدهم.اما من از اینکه نتوانستم اولین مُهرزندگی را حفظ کنم ناراحت بودم و با خود عهد کردم که جانماز و چادر را حفظ نمایم..سالیان زیادی از آنروز گذشت و من چادر را که کوچک و از رنگورو افتاده و جانمازی که بوی کهنگی میداد را بهیادگار نگه داشتم و هرزمان آنها را میدیدم خاطره آنروز و مُهر از دست رفتهکودکی برایم تداعی میشد.
نجمه نیک نژاد
❤️❤️
روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق
https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir
چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب تبدیل رساله دکتری به کتاب مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و اکسپت مقاله انجام طراحی جلد و صفحه آرایی در بالاترین کیفیت ویراستاری حرفه ای کتاب همین الان به کارشناسان حوزه مشق پیام بدهید. ۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶ ۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹
سلام نوشته هایش را دوست دارم. متن روان و جذابی دارد خواننده را با خود به ادامه خواندن متن جذب می کند. سپاس