اثری از بانوی هنرمند رقیه طاهری_نشر حوزه مشق
خواستگاری بی موقع
تقریبا دو سال می شد که عاشقش شده بودم. تو یکی از کانون های دانشگاه دیده بودمش. اسمش سارا بود واسم من هم مجید. با هم یه سلام و احوال پرسی ریزی داشتیم. البته داشتم. خیلی از سلام ها بی جواب می ماند. شاید باور نکنید بخاطرش کلاس های خودم را می پیچوندم و سر کلاس روانشناسی می نشستم. برای اینکه سر کلاس ها کم نیارم چند کتاب از فروید و پونگ ونیچه وخلاصه تمام کتاب های روانشناسی و فیلسوف که قبولش دارن رو می خواندم. سر کلاس ها با انگیزه ی خود نمایی غیر مستقیم برای معشوقه چنان حضورفعالی داشتم و چنان بحث چالشی بر انگیزی روان می انداختم که علم روانشناسیم کم کم داشت تنه به تنه فروید می زد. دقیقا صبح یکی از روز های سرد زمستونی بود که مسعود هم اتاقی خوابگاهم از خواب بیدار شد ووقتی چهره آشفته از عشق مرا دید ساعت شش صبح گفت:«تا کی می خواهی به این وضع ادامه دهی؟ حتما چند سال دیگه یک کتاب روانشناسی هم مینویسی شاید هم موضوع این باشد ابراز احساسات ولی هنوز خودت نتوانستی به دختری که دوستش داری بگی عاشقتم. ببین مجید عزیزم ابراز علاقه مانند چایی داغ هستش تا داغه باید بخوری نه وقتی که سرد شد و از دهن افتاد. بعد از شنیدن حرف های مسعود به خودم آمدم و تصمیم گرفتم یکشنبه ساعت شش شب، جلو دم در دانشکده بهش بگم که چقدر دوستش دارم و خودم رو از این عذاب دو ساله راحت کنم.
ساعت هفت و سی دقیقه بعد از کلاس، دیدم که روی پله های سالن نشسته، خیلی آرام، جوری که لرزش پاهام حس نشود جلو رفتم تا جلوی صورتش قرار گرفتم. توی راه با برداشتن هر قدم اتفاقات این دو سال جلوی چشمم می امد یاد اوری تمام دوری ها، تمام شب بیداری ها، تحقیر شدن ها و جای خالیش در قلبم انگار لیتر به لیتر ویتامین به بدنم تزریق می شد و شهامتم بیشتر می شد. جلوش که رسیدم ایستادم و سرم را پایین انداختم و بهش گفتم:«س… س… س… سلام…
علیک سلام بفرمایید
ببخشید میخواستم مطلبی را خدمتون عرض کنم… من… من.. چیز… درواقع یه دوسالی هست که… تقریبا می شه گفت که… ببینید… یعنی… اگر بخوام ساده بگم… من دو سالی هست که به کلاس روانشناسی میام و در این دو سال به شما علاقه پیدا کردم… درست در همین لحظه بود که نگاه معشوقه به جایی دیگر افتاد و یک دفعه صدا زد میلاد وایسا… قاعدتا با اینکه من اسمم میلاد نبود باید شخصی به نام میلاد در پشت سر من قرار گرفته باشد. معشوقه رو کرد بهم و گفت ببخشید من الان میام… ورفت…
من کمی عصبانی و مضطرب شدم رو به میلاد و معشوقه کردم و شروع کردم با خودم حرف زدن تا کمی از نگرانی ام کم شود.باخودم گفتم من داشتم حرف می زدم که او حرفم را قطع کرد. الان بر میگرده و همه چی دوباره رو روال می افته. چند دقیقه صبر کردم تا برگرده ولی خبری نشد، سرم رو برگردوندم سمتشون دیدم بحثشون گل انداخته وبه شدت به حرف های هم دیگه دارن می خندن شروع کردم دوباره با خودم حرف زدن، به خودم گفتم، کارش زشت بود حداقل می گذاشت حرف های من تمام می شد بعد می رفت. رو برگرداندم ول دیدن معصومه به خیلی جدی بهش حرف های میلاد گوش می دهد. به همین خاطر تصمیم گرفتم موقع دیگری را انتخاب کنم. ضمن اینکه قطع شدن حرفم توسط معشوقه مانند دریل مغزم را سوراخ می کرد ، تصمیم به رفتن گرفتم. دم در دانشکده پشیمان شدم و برگشتم دیدم که میلاد زانو زده و جعبه ای را طرف معشوقه گرفته…
بعد از دیدن این صحنه سریعا به سمت اتاقم رفتم و در را بستم. ترسیدم اگر یک بار دیگر برگردم و نگاهشان کنم، میلاد و معشوقه یک بچه کاکل زری در بغل دارند. حتما با خودتان فکر می کنید که من بعد از این اتفاق ناراحت شدم. سخت در اشتباه هستید من به اتاق رفتم چایی دم کردم و داخل ليوان ریختم و بر صورت مسعود پاچیدم و گفتم:« دیگر کسی را نصیحت نکن»
نویسنده: رقیه طاهری
❤️❤️
روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق
https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir
چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب تبدیل رساله دکتری به کتاب مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و اکسپت مقاله انجام طراحی جلد و صفحه آرایی در بالاترین کیفیت ویراستاری حرفه ای کتاب
همین الان به کارشناسان حوزه مشق پیام بدهید.
۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶
۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹