اثری از هنرمند فرهیخته علی اکبر نور علی_نشر حوزه مشق
سفر
ازنزدیک ترین ایستگاه به خونه اش تا باغ ملی بایدسه تااتوبوس عوض می کرد.یه پالتوی پاگون دار آمریکایی تنش بود که به تنش گشاد بود وتوی جیبهاش کلی خرت وپرت گذاشته بود.ازبرجستگی وقلمبه گی جیبهاش مشخص بودخیلی چیزهاروچپونده توشون اماچه چیزایی رو،خدامی دونست.هواسرد بود.خیلی سرد.زمستونای تهران مخصوصا تو روزایی که شبش برف اومده باشه خیلی تاب بُره لاکردار.بادهم که ازشمال بیاد سوزِبرف کوههای البرز رو باخودش میاره سمت پایین ووضع بدترمی شه.تونمیری تاعمق استخون آدم به گِزگِز میفته از زورِسرما.
فیض الله نگهبان باغ ملی بود.با حقوق بازنشستگیِ راه آهن اموراتش نمی گذشت اونم بادو تاپسر بزرگ و یه دخترِدمِ بخت.تازه کجا؟تو تهرون.جون وبنیه ی کارِدیگه ای غیر از همین کاری که الان انجام می داد روهم نداشت پیرمرد.کارش روکرده بود دیگه وتنی توی این کار فرسوده بود پیرمردِ بینوا.حالاباید،بعدِ ریختن اردهاش، الکش رو می آویخت و یه گوشه ای،زاویه ای،جایی رو پیدا می کرد برای دمی دم زدن در هوای خالص زندگی اماخب زندگی بی رحم تر ازاونی بودکه بخواد به فیض الله و تنِ خسته وقامت شکسته ودست و بالِ بسته اش رحم کنه.نمی کرد هم.
تواتوبوسِ اخری،همونی که تا باغ ملی می بردش،نشست کنارصائب. صائب داشت می رفت کارای قبل سفرش رو انجام بده.مدیرشرکتی که توش کار می کردقول یه مساعده روبهش داده بود و صائب می رفت که چک اون مساعده رو ازحسابداری شرکت بگیره اونوهم بزاره رو موجودی وداشته اش که قبل سفردلش قرص تربشه به رفتن.بناداشت یه چندروزی بازنش برن مشهد پابوس امام رضا.خیلی وقت بود بهش قول یه سفرِمشهد رو داده بود.صائب،سن و سالی نداشت.به زحمت سی رو پرمی کرد.می خورد جای یکی از پسرای فیض الله باشه.انگار بود اصلا و فیض الله هم جای پدر از دنیا رفته اش.
تو صورت فیض الله،غباری ازغم نشسته بود.غم بود و شاید هم خسته گی.دست کرد توجیب بغل اورکتش گوشی قدیمی یازده دوصفرش رو در آورد که جواب تلفن رو بده.ظاهرا زنش بود که می خواست یادآوری کنه حتما یه ایزوگام کاربفرسته ایزوگام سقف خونه رو راست و ریس کنه چون بارش این چند روز رو دیگهنمی شد باکاسه گذاشتن وتشت و لگن قرار دادن ،اینجا واونجای خونه جمع کرد.حالا که آب ازسقف چکیده بودو عین یه شَر،عدل شُرّه کرده بود رو تلوزیون واونوسوزونده بود زن فیض الله نگرانبودنکنه این بلا سر الباقی همون چند تیکه ی دیگه ی وسایل محقر خونه بیاد.حق هم داشت بنده ی خدا.
صائب اهل گوش واستادن نبود.مخصوصا وقتی موضوع صحبت ربطی بهش نداشت و ادمهای اون صحبت هم ارتباطی باهاش اما می شنید که فیض الله داره از زنش می خواد یه چندروزی دندون رو جیگر بزاره تااون بتونه حقوق این ماهش رو بگیره اما ظاهرا این بهونه زن فیض الله رو مجاب نمی کرد.همه ی آنچه بعد این گفتگو برای فیض الله مونده بود،حالا یه اهِ عمیق بود از سویدای جان وسری که چسبونده بود به شیشه ی بخارگرفته وسرد اتوبوس و نگاهی که تا دوردست ها می رفت وخیالی که معلوم نبود کجای زخم های دلش رو می کاوید وکدوم زخمش رو حتی ومُغاکی که همه ی پیکر نحیفش رو درعمق خودش،جا می دادوفرو می برد.مثل موج سرکشی که یک کشتی پهلوشکسته رو در اعماق اقیانوس غرق می کنه.
غروب،برفِ تهران دوباره شروع کرده بودبه باریدن.کارِصائب قرار بود تا ظهر تمومبشه و برگرده خونه اما حتی حالا که دمدمه های غروب بودهنوز برنگشته بود.یکی دوباری که فاطمه زنگ زده بود که ببینه اون کجاست،ترافیک و شلوغی خیابوناوپیگیری کارها رو بهونه کرده بود،جخ شاید بتونه فاطمه رو نسبت به دیرکردنش قانع کنه.تا ایزوگام سقف خونه ی فیض الله تموم بشه،یه وانتی،تلویزیون رو هم ازیه صوتی و تصویری تو خیابون جمهوری آورده بودوتحویل زن فیض الله داده بود.صائب حالا دیگه کارش تموم شده بودو می تونست برگرده خونه.حالا فقط باید فاطمه رو قانع می کرد سفر به مشهدشون رو بندازن برای عید.این کار از قانع کردن اون یکی نگهبان باغ ملی برای دادن آدرس خونه ی فیض الله خیلی سخت تر بود.صائب اینو می دونست. فاطمه رو خوب می شناخت.زنش بود خب….
علی اکبر نورعلی،۱۵ شهریور۱۴۰۲،کیش
❤️❤️
روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق
https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir
چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب تبدیل رساله دکتری به کتاب مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و اکسپت مقاله انجام طراحی جلد و صفحه آرایی در بالاترین کیفیت ویراستاری حرفه ای کتاب
همین الان به کارشناسان حوزه مشق پیام بدهید.
۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶
۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹