اثری از حنانه راوند از نویسندگان انتشارات حوزه مشق
غریبه
به قلم :حنانه راوند
میگن خودش تنها زندگی میکنه
از روزی که اومد با هیچکدوم از همسایه ها رفت امد نداره زهرا خانوم همسایش میگفت شبا توی حیاط کناره حوض میشینه و گریه میکنه از طبقه بالا خونشون دیده. همینجوری هر کدوم یه حرفی راجب دختر طفلی می زد
بیخیال. برم آماده شم برم زیارت طبق عادت هر هفته ام میرم شاه عبدالعظیم
با تاکسی رفتم زیارت خود ارامش واقعا اینجا دیدمش
خودشه همون دختره اسمش چی بود آهان میگفتن غریبه سلام کردم نگاهم کرد گفت سلام خوبی گفتم میشناسی منو گفت تو میشناسی من نشناسم یه غم عجیبی توی تک تک کلماتش بود.
گفتم نمیشناختم اسمتو از خانوم های همسایه شنیدم
گفت میدونم هر وقت که از کوچه رد میشم حرف هاشونو میشنوم ولی دیگه برام اونقدر این دنیا مهم نیست اونقدر غم دارم که حوصله ی نیش و کنایه جدید ندارم گفتم الهی غم ها یه روز تموم میشن چرا انقدر دلت پر از ناامیدی شدخ گفت میدونی من کی ام چرا حالم این چنینه گفتم نه گفتم صبر کن برات بگم بعد بکو من بد میگم
نشستیم یه گوشه و بعد از چند دقیقه شروع کرد حرف زدن:
بچه که بودم رفتیم سفر
یه روزه تموم خانواده امو با هم توی اون زلزله خانمان سوز از دست دادم هر طور شده منو رسوندن دست تنها آدرسی که پیدا کردن خونه پدربزرگم پدربزرگی که درسته سر مهربون مادربزرگم زن گرفت ولی هیچوقت باهام بد نبود مهربون بود خوب بود خونه پدربزرگی که خودش نبود ولی زن جدیدش بود به هر خون و دلی بود
اون روزا رو گذروندم همش فکر میکرد بمیره ارثش میمونه برا من یه روز دقیقا یادمه تولد نوزده سالگیم بعد از گرفتن قبولی کنکورم بیرونم کرد شانسم خوب خونده بودم چون میدونستم اینجا نمیزارن بمونن
هر طور شده با پول های که حداقل ماهی بهم میداد بازم خیرش بدهه خدا تونستم بتونم خوابگاه برم از اون موقع یا سرکلاس بودم یا سر کار تا بتونم پول خوابگاه رو بدم یه روز بین تموم اون خستگی ها و ناامیدی های
عشق و خوشبختی اومد سراغم
وقتی داشتم از دانشگاه بر میگشتم یکی صدام زد می شناختمش اون هم رشته ای بود که من درس می خواند یه پسر سبزه رنگ که معدب بودنش زبون زدن همه دانشجو ها بود گفت ببخشید میشه وقتتون رو چند لحظه بگیرم از اونجایی که آدم خجالتی بودم و نمیتونستم در برابر ادب بقیه نه بگم گفتم بفرمایید زل زد تو چشمام و گفت من به شما علاقه مند عذر خواهم که نمیتونم زیاد عاشقانه بگم احساسمو بیاییم بشینین چند دقیقه همچنان در سکوت بودم من گفت از خودش اینکه همزمان سرکار میره از دستای روغنی رنگش گفت و با سادگی از احساس قلبش و آخر هم گفت توی پرورشگاه بزرگ شدم اینو گفتم که دروغی نباشه اونقدر میجنگم تا دلتو به دست بیارم وقتی من از خودم و زندگیم گفتم گفت من به تو علاقه مند همین و بس گذشت منم هم عاشقش شدم زندگی روی خوشش رو برام نشون میداد شده بودم غریبه ای که انگار تازه آشناش رو پیدا کرده
بعد از ماه ها تونستیم عقد کنیم و اومدیم همینجا زیارت قول دادیم پیش هم بمونیم
با پسنداز علی یه خونه رهن کردیم و زندگیمون رو شروع کردیم انکار خوشبخترین آدم دنیا بودم رفیق هم بودیم دلگرمی هم عاشقانه و ساده بود عشق ما بهترین روزهای عمرمون بود کنار هم خوشبخت بودیم یه شب خواست تعداد طلا های اندکی که با پسنداز طی اون یه سال خریدیم ببره بفروشه صبح بره ماشین قولنامه کنه هر چی گفتم صبح رو جان من قبول نکرد مرغش یه پا داشت انگار رفت و اونشب وقتی خواستن کیفشو بزنن و تقلا کرده بود چاقو رو زده بودن به قلب من آره قلب من اونشب من دنیامو از دست دادم برای بار دوم. خانواده ام رو از دست دادم عشق من رفت دنیا چشم خوشی منو نداشت من با خوشی ها غریبه ام از اسمم معلومه دیگه هر وقت میرم پیشش بهشت زهرا آرزو میکنم جای خالی کنار مزارش مزار من باشه تا این دنیا نشد اون دنیا پیش عزیزم باشم
از وقتی رفت دنیا برام قشنگ نیست با همه چی غریبه ام حتی خنده
حالا تو بگو بنظرت نباید افسرده باشم؟نباید شبا رو به آسمون باهاش حرف بزنم و گریه کنم من همیشه حرفاشون رو میشنوم ولی بغض و غم دلم اجازه نمیده جوابشون رو بدم کاش آدما تا از غم بقیه خبر ندارن قضاوت نکن آدما رو
از قلم تا جاودانگی… با شما!
انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت میکند. ما به جای ساختن کتابهای سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار میکنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد، گوش جان میسپاریم؛و با قدرت به مسیرمان ادامه میدهیم.
خدمات ما شامل چاپ کتابهای شعر، داستان، رمان، دلنوشته، کتاب کودک، ترجمه و تبدیل پایاننامه به کتاب است.
انتشارات حوزه مشق؛ جایی برای رویش، قلم و جاودانگی.
#چاپ_داستان #چاپ_شعر #چاپ_رمان #داستان #شعر #رمان #شاعر #نویسنده #چاپ_کتاب #فردین_احمدی #حوزه_مشق #انتشارات_حوزه_مشق #نویسنده #محقق #پژوهشگر #مترجم #ایران #قلم #کتاب #ادبیات #فرهنگ #هنر