قلم شما

اثری از نرگس صدری از نویسندگان انتشارات حوزه مشق

*دوستی*

گیره های پرده رو با فاصله و مرتب درون نوار پرده جا گیر و هر کدوم که سفت تر بود با انبر دست محکم می‌کرد.استکان چای رو کمی عقب تر گذاشت و رو به آدینه گفت : زنگ بزن ببین کجا مونده خاله ت ، نه انگار که هزار تا کار ریخته سرم.پرده رو جمع کرد و روی دسته مبل انداخت:راستی به پریوش بگو از سر کوچه یه بسته نون باگتم بگیره. آدینه گوشی رو برداشت : الو …سلام خاله کجایین شما؟ اها… باشه…نه فقط مامان میگه بی زحمت یه بسته نون باگت بگیرید ممنون . پریسا از توی آشپزخونه پرسید: کجا بود؟آدینه همونطور که پیام گوشیش رو چک میکرد جواب داد: نزدیک خونه، گفت تا چند دقیقه دیگه میرسه. حواسش رفت به پیامِ کیارش:( عشقم امشب نمیتونم بیام دنبالت،بعدا برات توضیح میدم ) حروف رو با دلواپسی تایپ کرد:چیزی شده عزیزم؟اتفاقی افتاده؟
صدای پریسا رو شنید: به کیارش بگو امشب میاد دنبالت اون دریل رو بیاره بابات این چوب پرده ها رو بزنه ..بعد با خودش حرف زد : تا این خونه بخواد رنگ و رو بگیره جونِ من تموم شده ! آدینه جواب داد : نمیاد کیارش ،نمیدونم چرا ! پیام داده نمیتونه بیاد . هنوز جواب مسیجش نیومده بود . پریسا با سفره و چند بشقاب و قاشق از آشپزخونه بیرون اومدچشماش گرد بود : نکنه آقا سمیعی طوریش شده ؟ وسایل رو روی زمين گذاشت و روی دستش کوبید: واااای نکنه پیرمرد بیچاره توی این هاگیر واگیر زندگی من بیفته بمیره ؟ والا ، اینا خرافاتین فردا میگن از خونه نویی شما بوده خونه تون اومد نداره و چه میدونم ، از این جفنگیات..خدایا خودت خیر کن.صدای زنگ در بلند شد آدینه همونطور که به طرف آیفون میرفت گفت: این حرفا چیه مامان ؟چرا همه ش فکرت سراغ بدبختی و بدبیاری میره ؟ چرا انقدر منفی بافی میکنی …کیه ؟؟ بفرمایید خاله جان … دوباره ادامه داد : بابا بزرگ کیارش از من سر حال تره چرا فکر کردی واسه اون اتفاقی افتاده ؟ پریسا سفره رو پهن کرد: آره اون پیرمرد سر حاله اما چیزی که سر حال نیست شانس منه. اون الویه رو از توی یخچال بیار ..دوباره زیر لب گفت : پریسا اگه بخت داشت، پشت عطسه ش جخت داشت . آدینه خندید: وای مامان .. در رو باز کرد و دهانش باز موند از چیزی که دید. دست اتل بسته ی پریوش رنگ از رخ آدینه برد و سلام روی زبونش خشک شد : سل … خدا مرگم بده چی شدی خاله ؟ بسته نون رو از پریوش گرفت و او رو آهسته و یکوری  در آغوش فشرد : چه بلایی سرت اومده ؟ پریسا خودش رو جلوی در رسوند و با دیدن خواهرش توی صورتش کوبید : یا خدا ! چی کار کردی با خودت ؟پریوش خندید : هیچی بابا… پشه با موتورش زد بهم. پریسا هاج و واج عقب تر ایستاد: کی؟ کجا؟پریوش هنوزمیخندید: ای بابا میذارین بیام تو یا میخواهین همینجا سین جیمم کنین؟هر دو خودشون رو کنار کشیدن و پریوش گره روسریش رو باز کرد : واه واه خفه شدم از گرما . دکمه های مانتوش رو گشود: یه لیوان آب میدی آدینه جان ؟ با کمک پریسا آستین مانتو شو بیرون کشید و نگاه پرسشگر پریسا رو جواب داد : دو شب پیش ، میخواستم بیام واسه اسباب کشی کمکت موتور سر خیابون زد بهم . بچه سال بود و بدون گواهی نامه ، طفلک حالش از من بدتر بود، بد جور ترسیده بود گفت بی اجازه داداشم موتورش رو برداشتم اگه بفهمه منو میکشه. دلم نیومد نگهش دارم .. رفت . پریسا عصبانی گفت : آها رفت تا بزنه یکی دیگه رو بدبخت کنه ..فکر میکنی محبت کردی در حقش؟ پریوش متعجب نگاهش کرد : واااا خوبی تو پریسا ؟؟ میگم بچه بود هنوز سیبیل پشت لبش سبز نشده بود ، بچه رو واسه چی باید … پریسا توپید بهش : اتفاقا همینه که بدِ خانوم معلم ‘ تو بزرگترین دشمن این بچه شدی . اگه بعد از تو یه جای دیگه یه روز دیگه بزنه به یه پیر زنی پیر مردی بچه کوچیکی زن حامله ای … اونوقت چی ؟ اگه یکی این وسط بمیره چی ؟ اینا محبت نیست پریوش خانوم اینا حماقته.. باید شکایت میکردی باید جریمه میشد تنبیه میشد تا دیگه کار خطرناک نکنه . اصلا اگه خودش طوریش میشد چی ؟ اگه سر و کله ش جایی میخورد؟ لطفا دیگه از این محبت ها به کسی نکن . پریوش سکوت کرد به نظرش پریسا پُر بیراهم نمی‌گفت . بعضی محبت ها در ظاهر محبتن اما در باطن دشمنی … کاش به جای گفتن: برو عزیزم چیزی نشده ! گوش پسر بچه رو می‌گرفت و لااقل به برادرش زنگ میزد . آره پریسا درست میگفت …

دوستی با مردم دانا نکوست
دشمن دانا به از نادان دوست
دشمن دانا بلندت می کند
بر زمینت می زند نادان دوست

#نرگس_صدری

 

 

 

 

از قلم تا جاودانگی… با شما!
انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به جای ساختن کتاب‌های سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار می‌کنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد، گوش جان می‌سپاریم؛و با قدرت به مسیرمان ادامه می‌دهیم.

خدمات ما شامل چاپ کتاب‌های شعر، داستان، رمان، دلنوشته، کتاب کودک، ترجمه و تبدیل پایان‌نامه به کتاب است.

انتشارات حوزه مشق؛ جایی برای رویش، قلم و جاودانگی.

صفحه اصلی

۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹

۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶

#چاپ_داستان #چاپ_شعر #چاپ_رمان #داستان #شعر #رمان #شاعر #نویسنده #چاپ_کتاب #فردین_احمدی #حوزه_مشق #انتشارات_حوزه_مشق #نویسنده #محقق #پژوهشگر #مترجم #ایران #قلم #کتاب #ادبیات #فرهنگ #هنر

Author Image
فردین احمدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *