پایتخت شعر ایران

نیستی و اینجا ، دور از دسترس نگاه تو، کاغذها نبودنت را فریاد می کشند! من مشت مشت آرایه روی شعرهایم می پاشم و در هر قافیه هزار بار جان میدهم تو بی آنکه خودت بدانی مالک این سطرهای یتیم میشوی... ملیکا نقدی(پناه)       از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به جای ساختن کتاب‌های سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار می‌کنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد، گوش جان می‌سپاریم؛و...

به فال نیک پندارم ، بهارِ ... زندگانی را که فالِ زندگی ، او داند و رازِ نهانی را ! محمد علی پسندیده [شجاع] رشت       از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به جای ساختن کتاب‌های سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار می‌کنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد، گوش جان می‌سپاریم؛و با قدرت به مسیرمان ادامه می‌دهیم. خدمات ما شامل چاپ کتاب‌های شعر، داستان، رمان، دلنوشته، کتاب کودک، ترجمه...

جداباشی‌وزین‌خاطرچو‌دردی‌بر ترازوست سوا‌باشی‌ز‌من‌گویا‌ که آتش‌در‌دل‌کوه‌ست به‌شوخی‌هم‌ستاره‌با‌تو‌آری‌در‌نیاویخت بگفتا‌وارَهان‌خود‌را‌بگفتم‌دلبرم‌اوست بگفتا‌ما‌که‌‌میدانیم‌مُلک‌از‌تو‌برنجیدا بگفتم‌تا‌بگویش‌فرق‌انها‌در‌‌‌‌ ‌َ‌ و ُ ست جهانم‌مُلک‌بی‌او‌از‌چه‌خواهد‌تا‌مَلَک‌نیست بهارا‌تا‌زمستان‌صحبتم‌تنها‌نگاهِ‌اوست بگفتا‌تا‌که‌تسلیمش‌شدی‌او‌با‌‌تو‌کج‌روست بگفتم‌تا‌که‌جانم‌سر‌شود‌معشوق‌من‌اوست سکینه علیزاده ثانی         از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به جای ساختن کتاب‌های سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار می‌کنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد، گوش جان می‌سپاریم؛و با قدرت به مسیرمان ادامه می‌دهیم. خدمات ما شامل چاپ کتاب‌های شعر، داستان، رمان، دلنوشته، کتاب کودک، ترجمه و تبدیل پایان‌نامه به...

من آن صید توام جانا که در دامی نیفتادم ولی چشمان زیبایت شکارم کرد و دل دادم غریق هفت دریایم ز آن روزی که با عشقت شدم درگیر و جانم را به پای دام بنهادم منِ صوفیِ زاهد را چنان بیمار گرداندی که ایمان را رها کردم ز بی دینی به فریادم شدم من، شیخِ صنعانی که بعد از آن همه عزلت ره مسجد نمی دانم، دل از محراب گرداندم نهادم عقل و ایمان را به یکسو و چنان گشتم که باور کرده ام من، خود، که در دیرِ مغان زادم شدم جرعه کش کویت، گدای ساغر رویت شدی محراب...

ـבلم آغوش چمنزاری می خواهد ، که اسمانش صاف وارام است. زمانش در خواب وفضایش غرق درسکوت. . خود را در آغوشش پهن کنم تا با دل سبز و شیره ی وجودش به تن پژمرده ام روح تازه ای بدمد... نور خورشید غم هایم را کود کند و با امدن قطره شبنمی از دل اسمان بذر امید بر دلم شروع به روییدن کند . سرم را روی دامان سبزس بگزارم وبا خیالی اسوده افکار پریشان را به دست فراموشی بسپارم و در آن هنگام کرکره ی ذهن پریشان را قفل کنم، ورویش بچسبانم افکارذهن تعطیل می باشد. نفس های حبس...

*دوستی* گیره های پرده رو با فاصله و مرتب درون نوار پرده جا گیر و هر کدوم که سفت تر بود با انبر دست محکم می‌کرد.استکان چای رو کمی عقب تر گذاشت و رو به آدینه گفت : زنگ بزن ببین کجا مونده خاله ت ، نه انگار که هزار تا کار ریخته سرم.پرده رو جمع کرد و روی دسته مبل انداخت:راستی به پریوش بگو از سر کوچه یه بسته نون باگتم بگیره. آدینه گوشی رو برداشت : الو ...سلام خاله کجایین شما؟ اها... باشه...نه فقط مامان میگه بی زحمت یه بسته نون باگت بگیرید ممنون . پریسا از توی...

  دست آسمان گاهی خسته میشوم گاهی غمگین و گاهی انگار آسمان ب زمین رسیده است راستی چگونه آسمان ب زمین میرسد؟ مگر پای آسمان میتواند ب زمین برسد؟ یادمه مادربزرگم ب مادرم میگفت اشکالی ندارد آسمان ک ب زمین نرسیده است،درست میشود. و منه کودک فارغ از هر غمی، می خندیدم و می گفتم مادر مگر آسمان ب زمین هم میرسد... آری.. گاهی وسعت آسمان آنقدرکم میشود ک گویی جای نفس کشیدن نداری و ب هنگام رنج هایی ک برایت جا گذاشتند وشاید به شبهایی ک انگار تمامی ندارند گویی خورشید هم از دست ماه دلخور است و میل...