اثری از بهاره نوروزی سده از شاعران انتشارات حوزه مشق
“یکی بود
یکی نبود ”
فکر کن
من و تو بودیم
و یک دسته گنجشک
و درخت هایی
که آشیان آتش گرفته ی شان را
از خود دور می کردند
فکر کن
گنجشک ها
خوشبختی بر باد رفته ی شان را
هوار بکشند
و من
چقدر دلتنگ عروسک بازی م
مثل کودکی هام
کنار یک حوض بزرگ
با چند ماهی کوچک
و چه سلطنتی داشت
کودکی بر ما
آن روزها
ساعت ها و ساعت ها
خیره به هم
و هیچ چیز نمی توانست
حواس کودکی هامان را پرت کند
پرده ها کشیده شد
قد کشیدیم
میان جاده هایی جوانی مان را زیر می گرفت
من بودم
تو بودی
یک دنیا پر از نمی توانم ها
و ترس
من از عفونت این پرده ها می ترسم
وقتی کشیده می شوند و
ردی از خونابه
روی دیوار سرک می کشد
پرده ها را گوش تا گوش می کشم
می ترسم
از سایه هایی ،آن سوی خیابان
به هم شلیک می کنند
کشته می شوند و بعد
از باجه ی تلفن زنگ می زنند
الو
الو
بفرمایید شما؟
من می ترسم از زنگ خوردن
گاه و بی گاه این گوشی
و چقدر دیوانه ام
که با شلیکی ،پشت گوشی هم کشته می شوم
چند بار
من این ترسیدن را به زندگی بدهکارم؟
تا شبی شاید
خواب راحتی داشته باشم
و فردایش
یک تبر بردارم و
درخت های خیابان را از ته بزنم
مثل مردی
که ریش هایش را با تیغ جلوی آینه می زند
و دستی به صورتش می کشد و می خندد
می خواهم
کارگری که هر صبح
درست ساعت هشت
آن سوی خیابان می ایستد را ببینم
دست های پینه بسته اش را
چشم های گود رفته اش را
و دست تکان دهم و او
بی تفاوت
دست در جیب ،رد شود
اما
شاید فردا
آن کارگر نیاید
سربازی بیاید
با یک شاخه گل رز در دست
نامه ای عاشقانه لای کتاب
و دختری که با ترس رد می شود
را از زیر کلاهش نگاه کند
یا کودکی
پشت درخت های بلند ،مخفی باشد و
منتظر سکوتی عمیق
تا سطل های زباله را به سفره ببرد
اصلا
تبر را می گذارم برای بعد ها
پرده را کنار می زنم
پنجره را ها می کنم
زنی آرام آرام
موهایش رل از زیر روسری اش بیرون می کشدو
با خودش حرف می زند :
“من کودک جنگم
از زنگ موبایل می ترسم
از صدای آمبولانس
ماشین آتش نشانی ”
و جنگ بود و جنگ
آژیر هایی که موسیقی آن روزهایمان شده بود
مثل الفبای اول دبستان
من
رنگ سرخ را وقتی شناختم
که زیر نیمکت چوبی داد می زدیم
و من خون دماغ شدم
از ترس
رنگ زرد را وقتی در حیاط مدرسه
از خرده شیشه ها
رنگ می بریدیم
و سفید
که هنوز هم نمی شناسمش
جنگ بود و جنگ
جمشیدبود و کبرا مادرش
که هر روز سفره ی دعا پهن می کرد
شب می شد
روز
ماه
سال و جنگ ادامه داشت
و آژیرهای سرخ هر روز بیشتر و بیشتر می شد
تا یک شب که جمشید باآوار گلوله ماند و
کوچه ای را به نام او آذین بستند
و کبرا که همیشه با خودش حرف میزد
شبیه به همین زن
شبیه به همه ی زن ها یی که راه می روند و حرف می زنند
حرف می زنند و حرف می زنند
بهاره نوروزی سده
از قلم تا جاودانگی… با شما!
انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت میکند. ما به جای ساختن کتابهای سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار میکنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد، گوش جان میسپاریم؛و با قدرت به مسیرمان ادامه میدهیم.
خدمات ما شامل چاپ کتابهای شعر، داستان، رمان، دلنوشته، کتاب کودک، ترجمه و تبدیل پایاننامه به کتاب است.
انتشارات حوزه مشق؛ جایی برای رویش، قلم و جاودانگی.
۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹
۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶
#چاپ_داستان #چاپ_شعر #چاپ_رمان #داستان #شعر #رمان #شاعر #نویسنده #چاپ_کتاب #فردین_احمدی #حوزه_مشق #انتشارات_حوزه_مشق #نویسنده #محقق #پژوهشگر #مترجم #ایران #قلم #کتاب #ادبیات #فرهنگ #هنر