داستانی از طاهره ترسلی از نویسندگان انتشارات حوزه مشق
از صدای مادرم بیدار شدم
_ طاهره جان بیدار شو !
باید امروز به مدرسه بروی چشمم را که باز کردم. خورشید عالمتاب از پنجره ی اطاقم به من لبخند می زد.
او هم مثل هر روز، مهربان بود صدای جیک جیک گنجشگان که توی بالکن جلو درِ اطاق داشتند دانه میخوردند خیلی زیبا بود.
از صدای مادرم که گفت :
_طاهره جان مدرسه ات دیر می شه!
به خود آمدم.
_بله مامان جانم، آمدم.
اولین دفعه بودکه رو پوش مدرسه پوشیدم ذوق بسیاری داشتم پدرم یک لبخند ملیحی روی لبش داشت آمد جلو ، در حالی که مرا از زیر قرآن رد می کرد گفت :
هر کسی درب مدرسه ای را باز کند درب زندانی را بسته است.
این جمله از( ویکتور هوگو) است.
دخترم برای کسب علم و دانش بکوش !
پدرم گفت:
_امروز برایت یک خبر خوش دارم.
_گفتم بابا بگو ،
_گفت : باید صبر کنی خودت این خبر خوش را ببینی ، من به فکر فرو رفتم یعنی ؟
این چه خبر خوشی می تونه باشد ؟
دست در دست مادرم از خانه بیرون رفتم
رنگ ابی اسمان دلم را قرص میکرد،
از اینکه من زنده بودم.و نفس میکشیدم
وارد مدرسه شدم همه ی دانش آموزان، در صف ایستاده بودند من گوشه ی چادر مادرم را گرفته بودم و با خودم گفتم کاشکی! یک صف برای مادران هم در اینجا بسته بودند خانم ناظم مدرسه آمد دست من را گرفت به طرف صف برد.
مادرم را صدا زدم او بر گشت یک دست برای او تکان دادم و گفتم مامان زود بیا، من را ببر،
صدای زنگ امد خانم ناظم گفت:
دانش آموزان عزیز ! با نظم به سر کلاس خود بروید همه به طرف کلاس دویدیم روی نیمکت های چوبی نشستیم
من دلم برای مادرم و خاله مریم تنگ شده بود با خودم گفتم کاشکی خاله مریم در این مدرسه درس می داد در دلم ارزو کردم الهی !
خاله مریم به کاشان بیاید الهی !
خاله مریم معلم کلاس اول من بشود.
الهی ! یک دفعه دیدم درِ کلاس باز شد و خاله مریم وارد کلاس شد.
دهانم از تعجب باز مانده بود و همینطور،
به خانم معلم نگاه میکردم.
خاله مریم گفت :
سلام عزیزان ! غنچه های باغ زندگی،
من به طرف خاله ام دویدم و خودم را توی دلِ خاله مریم انداختم یکدفعه دیدم که، بچه ها همه دور خاله مریم ، جمع شده بودند خانم معلم در میان بچه ها گم شده بود فقط از بین جمعیت دستانِ کوچکم را بالا گرفتم و گفتم خدایا شکرت.
نام داستانک! اولین روز مدرسه
#طاهره_ترسلی
از قلم تا جاودانگی… با شما!
انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت میکند. ما به جای ساختن کتابهای سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار میکنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد، گوش جان میسپاریم؛و با قدرت به مسیرمان ادامه میدهیم.
خدمات ما شامل چاپ کتابهای شعر، داستان، رمان، دلنوشته، کتاب کودک، ترجمه و تبدیل پایاننامه به کتاب است.
انتشارات حوزه مشق؛ جایی برای رویش، قلم و جاودانگی.
۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹
۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶
#چاپ_داستان #چاپ_شعر #چاپ_رمان #داستان #شعر #رمان #شاعر #نویسنده #چاپ_کتاب #فردین_احمدی #حوزه_مشق #انتشارات_حوزه_مشق #نویسنده #محقق #پژوهشگر #مترجم #ایران #قلم #کتاب #ادبیات #فرهنگ #هنر
چقدر عالی و روان نوشته شده بود واقعا لذت بردم
داستانک های خانم ترسلی به دل می نشیند مثل همیشه عالی بود موفق باشی
سلام عزیزم داستانتون بسیار جالب و دلنشینه ممن بیشتر از شما ذوق کردم وقتی خاله تون معلمتان شده بود
عالی بود بهتون تبریک میگم امیدوارم موفق و پایدار باشید
داستانک دلنشین هم ادبی و هم دارای دید کودکانه
سلام،نگارش داستان بسیار روان بود و دلنشین