داستانی از فروزان مزاجی از نویسندگان انتشارات حوزه مشق
#داستان_کوتاه نقطه های نورانی: نور کمرنگ چراغ موتور دل جاده را می شکافت و به پیش می رفت. نه از روبرو ، نه از پشت سر ، هیچ ماشینی نمی آمد ، تنها تاریکی و سکوت بود که تا انتهای دشت پیش می رفت. جاده سر بالایی ملایمی داشت ولی همین هم برای موتور قدیمی او زیاد بود و هر لحظه از سرعتش کاسته میشد .... از دور دست صدای زوزه ی گرگ به گوش می رسید . در فصل سرما گرگهای گرسنه بیشتر به آبادیها نزدیک می شدند . دانه های برف کم کم باریدن گرفت و سوز سردی...